جمله های کوتاه از والاس استیونس
ترجمهِ سهراب رحیمی
شاعر از نخهای شکافتهی یک لباس؛جامهای ابریشمین میبافد.
*
شاعران بازیگرانند؛ کتابها صحنههای تئاتر.
*
تعریفها نسبیاند؛ تصور قطعیتها نسبی است.
*
زندگی؛در باره ی انسانهاست؛ نه مکانها.
اما برای من زندگی در بارهی مکان هاست؛ و این مشکل من است.
*
در شعر؛ ما به دنبال شکار زندگی هستیم.
*
دقت در مشاهده؛ همان دقت در افکار است.
*
شعر یک شهاب است
*
از دست دادن زبان باعث سرگیجه و الکن بودن میشود
*
این که تجربیاتت در زندگی را تبدیل به شعر کنی؛مانند این نیست که شعر بنویسی.
*
رابطهی بین هنر و زندگی اهمیت فراوان دارد بخصوص در دوران خرافه؛ به خاطر این که فکر از نبود اعتقاد به خدا؛خودش را به سمت آویزههایی سوق میدهد تا آنها را معاینه کند؛ نه فقط از جنبه زیبایی شناسی؛ بلکه برای آنکه آنها تایید میکنند و برملا میکنند؛ به خاطر حمایتی که میبخشند.
*
هنر دربرگیرندهی چیزهای بسیاربیشتریست از احساس زیبایی.
*
معنای تازه؛ همان کلمهی تازه است.
*
شعر؛ شخصی نیست.
*
زمین یک ساختمان نیست؛بلکه یک بدن است.
*
واقعیت تنها یک پایه است؛اما اساس کار است.
*
زندگی نمیتواند بر یک تز پایهگذاری شود برای آنکه بر غریزهی طبیعی پایه گذاری شده است. اما یک تز معمولا حاضر است و زنده؛ در مبارزهی تز و غریزه.
*
همهی شعرها؛شعرهای تجربی هستند.
*
در شعر؛ تو باید عاشق کلمهها باشی؛ صحنهها و عکسها و طنین ها؛ با همهی آن نیرویی که تو در چنته داری که عاشقِ چیزی باشی.
*
ایمان مهم است؛نه خدا.
*
شعر باید غیرعقلانی باشد.
*
شعر؛احساس حقیقت را اعتلا میبخشد.
*
شعر را باید با عصبها خواند.
*
تمام تصورات ما؛ از جهان طبیعت میآید: درخت = چترها
*
این که در جهان زندگی کنی اما جدا از تصویرهای تعریف شده در بارهی آن.
*
یک شعر باید بخشی از احساس زندگیی تو باشد.
*
بین خدا و خانهی خدا فرقی نیست.
*
پول هم نوعی شعر است.
*
شعر؛ تلاش یک انسان ارضا نشده است در جستجوی شفا از طریق کلمات. گاهی از یک متفکر ارضانشده که از طریق احساسش میخواهد ارضا شود.
*
بسیج جهان به سمت تعالی ی شعر؛اتفاقی هرروزه نیست.
*
مرگ یک خدا؛ مرگ همهی خدایان است.
*
همه چیزها متمایل به واقعیتند و یا همه چیزها خود را به سمت واقعیت میکشانند.
*
شعر؛ طبیعتیست آفریده شده توسط شاعر.
*
طبقه بندیی زیبایی شناسی؛ دربرگیرندهی انواع دیگر ردهبندیهاست؛اما محدود به آنها نیست.
*
شاید درجهای از قدرت تشخیص هست که آنجا چیزی که واقعیت است و آنچه تصور میشود هردو یکی میشوند؛ موقعیتی از مشاهده واضح در دسترس؛ یا احتمالا در دسترس برای شاعر یا بهترین شاعر.
*
رئالیسم؛ تصویر وارونهی واقعیت است.
*
شعر؛زدودن کاستیهای جهان؛تغییرات و مرگ است. شعر؛تکامل در لحظهی اکنون است؛ یک حس رضایت در کاستیهای درمان ناپذیر زندگی.
*
شعر؛هنر فرهیختگان است.
*
آن چه دیدنیست نادیدنی میشود. برعکساش به نظر غیرممکن میرسد.
*
مطالعه و فهم جهان تصورات؛ پیشهی شاعر است.
*
زبان؛ یک چشم است
*
واقعیت؛ خلاء است.
*
کلمه باید خود شی ای باشد که نمایندگی می کند؛ در غیر این صورت یک سمبول است. این سوآلی در بارهی هویت است.
*
درون هر شاعری باید چیزی از یک کشاورز باشد.
*
ارسطو یک اسکلت است.
*
بدن؛ یک شعر بزرگ است.
*
یک ادبیات پایهای هست؛ که درونش، شعر یک بخش مهم است.
*
این که اشیاء چگونه رفتار میکنند؛ همیشه سوالیست دربارهی حساسیت.
*
زندگی یعنی نابودیی هرآنچه مرده است.
*
مشکل بنیادیی هر ژانر هنری؛ مسئلهایست که با معمولیها دارد.
*
شاعر؛ کشیش انسانهای نادیده شده است.
*
جامعه یک دریاست.
*
شاعر نباید تجربهاش را با نظريات فیلسوفها تطبیق بدهد.
*
توضیح یک ماده است؛ مثل هوا یا آب.
*
زندگی؛ انسانها و صحنهها نیستند بلکه افکار و احساساتند.
*
در دنیای کلمهها تخیل یکی از قدرتهای طبیعت است.
*
زیباییشناسی معیار یک تمدن است: نه اینکه تنها معیار باشد؛ بلکه تنها یکی از معیارها.
*
شعر باید تقریبا به طور کامل در برابر عقل مقاومت کند.
*
ادبیات؛ پایه ریزی شده است؛ نه بر زندگی؛ اما بر نظریاتی از زندگی؛ که ادبیات یکی از آنهاست.
*
زندگی ترکیبی از نظریاتیست در بارهی آن.
*
یک تغییر روش؛ یک تغییر انگیزه است.
*
شعر نظریهای در بارهی یک رابطه است بین یک انسان و جهان.
*
این احساس یا شناخت است که کلمهها را زنده جلوه میدهد؛ نه بر عکس.
*
از دست دادن ایمان؛ به معنای رشد است.
*
شاعر یک خداست؛ یا؛ شاعر جوان يک خداست. شاعر پیر یک پارچهی کهنهی نظافت است.
*
این که خود را در انتهای واقعیات ببینی؛ به معنای این نیست که خود را در آغاز تخیلات ببینی؛ بلکه به این معناست که خود را در انتهای هردو ببینی.
*
زندگی ی دیگری ندارم جز زندگی در شعر. بیشک این میتوانست حقیقت باشد اگر
همهی زندگیام بدون شعر بود.
*
شعر ؛ نوسازیی تجربههاست.
*
تئوریی شعر؛ زندگیی شعر است.
*
تئوریی شعر؛ تئوریی زندگی است.
*
شعر؛ مدام احتیاج به یک رابطهی جدید دارد.
*
تخیل؛ قدرت انسان است در برابر طبیعت.
*
در درازمدت؛ حقیقت؛ اهمیتی ندارد.
(والاس استیونس) دردوم اکتبر سال 1879 در ژیدنیگ پنسیلوانیا) به دنیا امد. او مهم ترین شاعر امریکایی در قرن بیستم بود که در سال 1955 درگذشت. شاعر در شعر مدرن هرجا که بخواهد می تواند سطر را بشکند و حتی کلمه ای را در انزوای کامل در یک سطر خالی رها کند در حالی که در سطرهای بالا و پایین اش جمله ها و عبارت هایی کامل وجود دارند. این نکته در شعر استیونس به حد اعلای خویش می رسد. شعر او در عین تلاش برای نزدیکی به طبیعت بر شکست خوردگی این تلاش در ورطه میان سوژه و طبیعت یا همان غیرطبیعی بودن سوژه گواهی می دهد.
جمله های کوتاه از والاس استیونس
ترجمهِ سهراب رحیمی
شاعر از نخهای شکافتهی یک لباس؛جامهای ابریشمین میبافد.
*
شاعران بازیگرانند؛ کتابها صحنههای تئاتر.
*
تعریفها نسبیاند؛ تصور قطعیتها نسبی است.
*
زندگی؛در باره ی انسانهاست؛ نه مکانها.
اما برای من زندگی در بارهی مکان هاست؛ و این مشکل من است.
*
در شعر؛ ما به دنبال شکار زندگی هستیم.
*
دقت در مشاهده؛ همان دقت در افکار است.
*
شعر یک شهاب است
*
از دست دادن زبان باعث سرگیجه و الکن بودن میشود
*
این که تجربیاتت در زندگی را تبدیل به شعر کنی؛مانند این نیست که شعر بنویسی.
*
رابطهی بین هنر و زندگی اهمیت فراوان دارد بخصوص در دوران خرافه؛ به خاطر این که فکر از نبود اعتقاد به خدا؛خودش را به سمت آویزههایی سوق میدهد تا آنها را معاینه کند؛ نه فقط از جنبه زیبایی شناسی؛ بلکه برای آنکه آنها تایید میکنند و برملا میکنند؛ به خاطر حمایتی که میبخشند.
*
هنر دربرگیرندهی چیزهای بسیاربیشتریست از احساس زیبایی.
*
معنای تازه؛ همان کلمهی تازه است.
*
شعر؛ شخصی نیست.
*
زمین یک ساختمان نیست؛بلکه یک بدن است.
*
واقعیت تنها یک پایه است؛اما اساس کار است.
*
زندگی نمیتواند بر یک تز پایهگذاری شود برای آنکه بر غریزهی طبیعی پایه گذاری شده است. اما یک تز معمولا حاضر است و زنده؛ در مبارزهی تز و غریزه.
*
همهی شعرها؛شعرهای تجربی هستند.
*
در شعر؛ تو باید عاشق کلمهها باشی؛ صحنهها و عکسها و طنین ها؛ با همهی آن نیرویی که تو در چنته داری که عاشقِ چیزی باشی.
*
ایمان مهم است؛نه خدا.
*
شعر باید غیرعقلانی باشد.
*
شعر؛احساس حقیقت را اعتلا میبخشد.
*
شعر را باید با عصبها خواند.
*
تمام تصورات ما؛ از جهان طبیعت میآید: درخت = چترها
*
این که در جهان زندگی کنی اما جدا از تصویرهای تعریف شده در بارهی آن.
*
یک شعر باید بخشی از احساس زندگیی تو باشد.
*
بین خدا و خانهی خدا فرقی نیست.
*
پول هم نوعی شعر است.
*
شعر؛ تلاش یک انسان ارضا نشده است در جستجوی شفا از طریق کلمات. گاهی از یک متفکر ارضانشده که از طریق احساسش میخواهد ارضا شود.
*
بسیج جهان به سمت تعالی ی شعر؛اتفاقی هرروزه نیست.
*
مرگ یک خدا؛ مرگ همهی خدایان است.
*
همه چیزها متمایل به واقعیتند و یا همه چیزها خود را به سمت واقعیت میکشانند.
*
شعر؛ طبیعتیست آفریده شده توسط شاعر.
*
طبقه بندیی زیبایی شناسی؛ دربرگیرندهی انواع دیگر ردهبندیهاست؛اما محدود به آنها نیست.
*
شاید درجهای از قدرت تشخیص هست که آنجا چیزی که واقعیت است و آنچه تصور میشود هردو یکی میشوند؛ موقعیتی از مشاهده واضح در دسترس؛ یا احتمالا در دسترس برای شاعر یا بهترین شاعر.
*
رئالیسم؛ تصویر وارونهی واقعیت است.
*
شعر؛زدودن کاستیهای جهان؛تغییرات و مرگ است. شعر؛تکامل در لحظهی اکنون است؛ یک حس رضایت در کاستیهای درمان ناپذیر زندگی.
*
شعر؛هنر فرهیختگان است.
*
آن چه دیدنیست نادیدنی میشود. برعکساش به نظر غیرممکن میرسد.
*
مطالعه و فهم جهان تصورات؛ پیشهی شاعر است.
*
زبان؛ یک چشم است
*
واقعیت؛ خلاء است.
*
کلمه باید خود شی ای باشد که نمایندگی می کند؛ در غیر این صورت یک سمبول است. این سوآلی در بارهی هویت است.
*
درون هر شاعری باید چیزی از یک کشاورز باشد.
*
ارسطو یک اسکلت است.
*
بدن؛ یک شعر بزرگ است.
*
یک ادبیات پایهای هست؛ که درونش، شعر یک بخش مهم است.
*
این که اشیاء چگونه رفتار میکنند؛ همیشه سوالیست دربارهی حساسیت.
*
زندگی یعنی نابودیی هرآنچه مرده است.
*
مشکل بنیادیی هر ژانر هنری؛ مسئلهایست که با معمولیها دارد.
*
شاعر؛ کشیش انسانهای نادیده شده است.
*
جامعه یک دریاست.
*
شاعر نباید تجربهاش را با نظريات فیلسوفها تطبیق بدهد.
*
توضیح یک ماده است؛ مثل هوا یا آب.
*
زندگی؛ انسانها و صحنهها نیستند بلکه افکار و احساساتند.
*
در دنیای کلمهها تخیل یکی از قدرتهای طبیعت است.
*
زیباییشناسی معیار یک تمدن است: نه اینکه تنها معیار باشد؛ بلکه تنها یکی از معیارها.
*
شعر باید تقریبا به طور کامل در برابر عقل مقاومت کند.
*
ادبیات؛ پایه ریزی شده است؛ نه بر زندگی؛ اما بر نظریاتی از زندگی؛ که ادبیات یکی از آنهاست.
*
زندگی ترکیبی از نظریاتیست در بارهی آن.
*
یک تغییر روش؛ یک تغییر انگیزه است.
*
شعر نظریهای در بارهی یک رابطه است بین یک انسان و جهان.
*
این احساس یا شناخت است که کلمهها را زنده جلوه میدهد؛ نه بر عکس.
*
از دست دادن ایمان؛ به معنای رشد است.
*
شاعر یک خداست؛ یا؛ شاعر جوان يک خداست. شاعر پیر یک پارچهی کهنهی نظافت است.
*
این که خود را در انتهای واقعیات ببینی؛ به معنای این نیست که خود را در آغاز تخیلات ببینی؛ بلکه به این معناست که خود را در انتهای هردو ببینی.
*
زندگی ی دیگری ندارم جز زندگی در شعر. بیشک این میتوانست حقیقت باشد اگر
همهی زندگیام بدون شعر بود.
*
شعر ؛ نوسازیی تجربههاست.
*
تئوریی شعر؛ زندگیی شعر است.
*
تئوریی شعر؛ تئوریی زندگی است.
*
شعر؛ مدام احتیاج به یک رابطهی جدید دارد.
*
تخیل؛ قدرت انسان است در برابر طبیعت.
*
در درازمدت؛ حقیقت؛ اهمیتی ندارد.
(والاس استیونس) دردوم اکتبر سال 1879 در ژیدنیگ پنسیلوانیا) به دنیا امد. او مهم ترین شاعر امریکایی در قرن بیستم بود که در سال 1955 درگذشت. شاعر در شعر مدرن هرجا که بخواهد می تواند سطر را بشکند و حتی کلمه ای را در انزوای کامل در یک سطر خالی رها کند در حالی که در سطرهای بالا و پایین اش جمله ها و عبارت هایی کامل وجود دارند. این نکته در شعر استیونس به حد اعلای خویش می رسد. شعر او در عین تلاش برای نزدیکی به طبیعت بر شکست خوردگی این تلاش در ورطه میان سوژه و طبیعت یا همان غیرطبیعی بودن سوژه گواهی می دهد.
(والاس استیونس) دردوم اکتبر سال 1879 در ژیدنیگ پنسیلوانیا) به دنیا امد. او مهم ترین شاعر امریکایی در قرن بیستم بود که در سال 1955 درگذشت. شاعر در شعر مدرن هرجا که بخواهد می تواند سطر را بشکند و حتی کلمه ای را در انزوای کامل در یک سطر خالی رها کند در حالی که در سطرهای بالا و پایین اش جمله ها و عبارت هایی کامل وجود دارند. این نکته در شعر استیونس به حد اعلای خویش می رسد. شعر او در عین تلاش برای نزدیکی به طبیعت بر شکست خوردگی این تلاش در ورطه میان سوژه و طبیعت یا همان غیرطبیعی بودن سوژه گواهی می دهد.