Wednesday 1 May 2013

جمله های کوتاه از والاس استیونس


جمله های کوتاه از والاس استیونس
ترجمهِ سهراب رحیمی



شاعر از نخ­های شکافته­ی یک لباس؛جامه­ای ابریشمین می­بافد. 
    * 
شاعران بازیگرانند؛ کتاب­ها صحنه­های تئاتر. 
    * 
تعریف­ها نسبی­اند؛ تصور قطعیت­ها نسبی است. 
    *
زندگی؛در باره ی انسان­هاست؛ نه مکان­ها.
اما برای من زندگی در باره­ی مکان هاست؛ و این مشکل من است.
    *
در شعر؛ ما به دنبال شکار زندگی هستیم.
    *
 دقت در مشاهده؛ همان دقت در افکار است.
    *
شعر یک شهاب است
    *
از دست دادن زبان باعث سرگیجه و الکن بودن می­شود
    *
این که تجربیاتت در زندگی را تبدیل به شعر کنی؛مانند این نیست که شعر بنویسی.
    *
رابطه­ی بین هنر و زندگی اهمیت فراوان دارد بخصوص در دوران خرافه؛ به خاطر این که فکر از نبود اعتقاد به خدا؛خودش را به سمت آویزه­هایی سوق می­دهد تا آنها را معاینه کند؛ نه فقط از جنبه زیبایی شناسی؛ بلکه برای آنکه آنها تایید می­کنند و برملا می­کنند؛ به خاطر حمایتی که می­بخشند.
    *
هنر دربرگیرنده­ی چیزهای بسیاربیشتری­ست از احساس زیبایی.
    *
معنای تازه؛ همان کلمه­ی تازه است.
    *
شعر؛ شخصی نیست.
    *
زمین یک ساختمان نیست؛بلکه یک بدن است.
    *
واقعیت تنها یک پایه است؛اما اساس کار است.
    *
زندگی نمی­تواند بر یک تز پایه­گذاری شود برای آنکه بر غریزه­ی طبیعی پایه گذاری شده است. اما یک تز معمولا حاضر است و زنده؛ در مبارزه­ی تز و غریزه.
    *
همه­ی شعرها؛شعرهای تجربی هستند.
    *
در شعر؛ تو باید عاشق کلمه­ها باشی؛ صحنه­ها و عکس­ها و طنین ها؛ با همه­ی آن نیرویی که تو در چنته داری که عاشقِ چیزی باشی.
    *
ایمان مهم است؛نه خدا.
    *
شعر باید غیرعقلانی باشد.
    *
شعر؛احساس حقیقت را اعتلا می­بخشد.
    *
شعر را باید با عصب­ها خواند.
    *
تمام تصورات ما؛ از جهان طبیعت می­آید: درخت = چترها
    *
این که در جهان زندگی کنی اما جدا از تصویرهای تعریف شده در باره­ی آن.
    *
 یک شعر باید بخشی از احساس زندگی­ی تو باشد.
    *
بین خدا و خانه­ی خدا فرقی  نیست.
    *
پول هم نوعی شعر است.
    *
شعر؛ تلاش یک انسان ارضا نشده است در جستجوی شفا از طریق کلمات. گاهی از یک متفکر ارضانشده که از طریق احساسش می­خواهد ارضا شود.
    *
بسیج جهان به سمت تعالی ی شعر؛اتفاقی هرروزه نیست.
    *
مرگ یک خدا؛ مرگ همه­ی خدایان است.
    *
همه چیزها متمایل به واقعیتند و یا همه چیزها خود را به سمت واقعیت می­کشانند.
    *
شعر؛ طبیعتی­ست آفریده شده توسط شاعر.
    *
طبقه بندی­ی زیبایی شناسی؛ دربرگیرنده­ی انواع دیگر رده­بندی­هاست؛اما محدود به آن­ها نیست.
    *
شاید درجه­ای از قدرت تشخیص هست که آنجا چیزی که واقعیت است و آنچه تصور می‌شود هردو یکی می­شوند؛ موقعیتی از مشاهده واضح در دسترس؛ یا احتمالا در دسترس برای شاعر یا بهترین شاعر.
    *
رئالیسم؛ تصویر وارونه­ی واقعیت است.
    *
شعر؛زدودن کاستی­های جهان؛تغییرات و مرگ است. شعر؛تکامل در لحظه­ی اکنون است؛ یک حس رضایت در کاستی­های درمان ناپذیر زندگی.
    *
 شعر؛هنر فرهیختگان است.
    *
آن چه دیدنی­ست نادیدنی می­شود. برعکس­اش به نظر غیرممکن می­رسد.
    *
مطالعه و فهم جهان تصورات؛ پیشه­ی شاعر است.
    *
زبان؛ یک چشم است
    *
واقعیت؛ خلاء است.
    *
کلمه باید خود شی ای باشد که نمایندگی می کند؛ در غیر این صورت یک سمبول است. این سوآلی در باره­ی هویت است.
    *
درون هر شاعری باید چیزی از یک کشاورز باشد.
    *
ارسطو یک اسکلت است.
    *
بدن؛ یک شعر بزرگ است.
    *
یک ادبیات پایه­ای هست؛ که درونش، شعر یک بخش مهم است.
    *
این که اشیاء چگونه رفتار می­کنند؛ همیشه سوالی­ست درباره­ی حساسیت.
    *
زندگی یعنی نابودی­ی هرآنچه مرده است.
    *
مشکل بنیادی­ی هر ژانر هنری؛ مسئله­ای­ست که با معمولی­ها دارد.
    *
شاعر؛ کشیش انسان­های نادیده شده است.
    *
جامعه یک دریاست.
    *
شاعر نباید تجربه­اش را با نظريات فیلسوف­ها تطبیق بدهد.
    *
توضیح یک ماده است؛ مثل هوا یا آب.
    *
زندگی؛ انسان­ها و صحنه­ها نیستند بلکه افکار و احساساتند.
    *
در دنیای کلمه­ها تخیل یکی از قدرتهای طبیعت است.
    *
زیبایی­شناسی معیار یک تمدن است: نه اینکه تنها معیار باشد؛ بلکه تنها یکی از معیارها.
    *
شعر باید تقریبا به طور کامل در برابر عقل مقاومت کند.
    *
ادبیات؛ پایه ریزی شده است؛ نه بر زندگی؛ اما بر نظریاتی از زندگی؛ که ادبیات یکی از آنهاست.
    *
زندگی ترکیبی از نظریاتی­ست در باره­ی آن.
    *
یک تغییر روش؛ یک تغییر انگیزه است.
    *
شعر نظریه­ای در باره­ی یک رابطه است بین یک انسان و جهان.
    *
این احساس یا شناخت است که کلمه­ها را زنده جلوه می­دهد؛ نه بر عکس.
    *
از دست دادن ایمان؛ به معنای رشد است.
    *
شاعر یک خداست؛ یا؛ شاعر جوان يک خداست. شاعر پیر یک پارچه­ی کهنه­ی نظافت است.
    *
این که خود را در انتهای واقعیات ببینی؛ به معنای این نیست که خود را در آغاز تخیلات ببینی؛ بلکه به این معناست که خود را در انتهای هردو ببینی.
    *
زندگی ی دیگری ندارم جز زندگی در شعر. بی­شک این می­توانست حقیقت باشد اگر
همه­ی زندگی­ام بدون شعر بود.
    *
شعر ؛ نوسازی­ی تجربه­هاست.
    *
تئوری­ی شعر؛ زندگی­ی شعر است.
    *
تئوری­ی شعر؛ تئوری­ی زندگی­ است.
    *
شعر؛ مدام احتیاج به یک رابطه­ی جدید دارد.
    *
تخیل؛ قدرت انسان است در برابر طبیعت.
    *
در درازمدت؛ حقیقت؛ اهمیتی ندارد.


(والاس استیونس) دردوم اکتبر سال 1879 در ژیدنیگ پنسیلوانیا) به دنیا امد. او مهم ترین شاعر امریکایی در قرن بیستم بود که در سال 1955 درگذشت. شاعر در شعر مدرن هرجا که بخواهد می تواند سطر را بشکند و حتی کلمه ای را در انزوای کامل در یک سطر خالی رها کند در حالی که در سطرهای بالا و پایین اش جمله ها و عبارت هایی کامل وجود دارند. این نکته در شعر استیونس به حد اعلای خویش می رسد. شعر او در عین تلاش برای نزدیکی به طبیعت بر شکست خوردگی این تلاش در ورطه میان سوژه و طبیعت یا همان غیرطبیعی بودن سوژه گواهی می دهد.