Wednesday 6 May 2015

در باره رسول یونان








رسول یونان را سال‌هاست که از دور می‌شناسم. از آن زمان که در روزنامه‌ی اعتماد؛ مصاحبه‌های جنجالی با شاعران معاصر داشت؛ تا بعدها که به عنوان مترجم نامش بر سر زبان‌ها افتاد تا بعد که نمایشنامه‌نویس، داستانسرا و شاعر محبوب و پرفروش و معروفی شد. رسول یونان؛ سن زیادی ندارد. هشت سال از من کوچکتر است؛ اما به لحاظ سابقه‌ی فعالیت فرهنگی و تجربه‌ی شاعری؛ جزء شاعران میانسال موفق به حساب می‌آید. شاعری که از هم اکنون به عنوان یک چهره، یک سبک، یک زبان؛ و یک نوع شعر خودش را زبانزد خاص و عام کرده است. به بیان دیگر؛ رسول یونان؛ تنها شاعر نیست. رسول یونان در ادبیات معاصر ایران، یک پدیده است. پدیده‌ای یگانه که نظیر ندارد. شاید علت موفقیت او در این باشد که زبان او به زبان هیچکس دیگری شبیه نیست و البته علتش هم مشخص است: ذهن او شبیه هیچ شاعر دیگری نیست. فکر می‌کنم یکی از علل‌اش این است که او شاعری دو زبانه است که هم‌زمان در هر دو زبان فعال است. او شاعری ست که به ترکی فکر می‌کند به ترکی می‌نویسد. به ترکی فکر می‌کند به فارسی می‌نویسد. به فارسی فکر می‌کند به ترکی می‌نویسد. به فارسی فکر می‌کند به فارسی می‌نویسد. به بیان دیگر؛ رسول یونان، آرتیستی غیر قابل پیش‌بینی است. گاه نمایشنامه می‌نویسد. گاه کلمات قصار. گاه دنبال معناست. گاه دنبال نامعنا. می‌توانم به جرأت بگویم رسول یونان از معدود شاعرانی است و یا تا آنجا که می‌دانم یگانه شاعری ست که وقتی شعرشان را شروع می‌کنی، نمی‌توانی آخرش را حدس بزنی. و جالب است که با آن‌که دراکثر مواقع، او به عمد؛ پایان شعرش را کات می‌کند؛ شعرش دارای استخوان بندی محکم و پایان بندی قوی ست. من به شعرهای رسول یونان می‌گویم سهل و ممتنع. سهل از آن رو که آسان خوانده می‌شود و ممتنع از آن رو که به سختی قابل کپی برداری ست. این خصیصه‌ی حقیقی شعر خوب است. این خصیصه‌ی حقیقی همه‌ی شاعران خوب است که شعرشان غیر قابل کپی برداری باشد. به عنوان مثال دقت کنید در این عبارات ساده که از فرط سادگی پیچیده‌اند:
9364101
نه رفتیم
نه ماندیم
به یک کشتی تکیه دادیم و
در آلبومها زندگی کردیم
داستان حسرت ها و حرمان ها و از دست دادن ها و زیستن با خاطرات است منتها در برداشتی نوین:
 از یاد رفتهام
چون تپانچهای که
پس از جنایت
به دریا پرت شده است
 یا آنجا که تعبیری نو از سیگار و جاسیگاری می دهد:
 این شعر یک جاسیگاری است
که مرا در آن خاموش کردهاند
این هم خاکسترش
کمی رنگ خون دارد
یک نفر
مرا چون سیگاری
بر لب گذاشته
تا آخرین ذره دود کرده است…
 در زندگی لحظه‌هایی هست که نه می‌شود درباره‌شان داستان نوشت، نه می‌شود درباره‌شان فیلم ساخت و نه حتی شاید بشود ساده درباره‌شان حرف زد. کار شاعر؛ ثبت چنین لحظاتی ست؛ لحظاتی که به سختی می‌شود ترسیم‌شان کرد؛ آن لحظه‌هایی که چون جرقه‌ای در آسمان ذهن و حس و احساس شاعر ظهور می‌کنند و به همان سرعت ناپدید می‌شوند:
 سوار تاکسی میشوی
تصویر من
در آینهی آن
حتما حالا
چون نقطهای شدهام
نقطهی سیاهی
بر پایان جملهی عشقمان.
 عشقی که شاعر از آن هیچ نمی‌داند. و فقط تصویری ناگهانی از آن در ذهنش نقش بسته؛ تصویری که از واقعیتش هیچ نمی‌دانیم جز همین چند خط سیاه بر کاغذ سفید، که شاید زندگی همین باشد: لکه‌هایی سیاه بر زمینه‌ای سفید:
 گربه ای زرد
بر بام تاکسی سفید
چرت می زند
این تابلویی ست از
تخم مرغی شکسته
و ریخته
 اگر در شهر بزرگ زندگی کرده باشی می‌دانی پیدا کردن تاکسی در آن ازدحام چه گنج بزرگی می‌تواند باشد:
 در موجاموج این شهر
در هیاهوی پر از ازدحام
تاکسی جزیرهای است سرشار از نعمت
جای رابینسون کرزوو خالی!
 شاعر می‌تواند از حادثه‌های معمولی زندگی شعر بسازد. شاعر می‌تواند از عشق سخن بگوید بی آنکه از عشق سخن بگوید. و توجه به فرم و بازی‌های زبانی داشته باشد، بی آنکه در دام تصنع و تکرار و تقلید و تشبیه  و تصویر و استعاره‌های تکراری بیفتد:
 میخندم به باد
که اغلب بی موقع میوزد
میخندم به ابر
که اغلب بر دریا میبارد
به صاعقه نیز میخندم
که فقط میتواند
چوپان ها را خاکستر کند
و میخندم به…

تا شاد زندگی کنم
من میخندم

اما دنیا غمانگیز است
واقعا غمانگیز است.
 نمی‌توانم این مقاله را به پایان برسانم بی آنکه اشاره کنم به شعرهایی از رسول یونان که به نظرم تصویرهای زیبا و درخشانی دارند و می‌شود چند بار خواندشان، بی آنکه آدم احساس خستگی بکند:
 شب شومی ست
و ستاره ها در قاب پنجره
تخم مرغ های لقی هستند
که دیوانهای آنها را
به سینه ی آسمان کوبیده است
 یا دقت کنید به این شعر:
 این دنیا به درد ما نخورد
ما در رویاهایمان زندگی کردیم
 و یا این شعر که می‌تواند همچون نقطه‌ی پایانی بر خوانش امشب ما  از این شعرها شود:
 دنیا در آن سوی میله هاست
من د راین سو
نمی دانم
او زندانی شده
یا من؟!

در باره ی آرش شفاعی



در هفته ای که گذشت، کتابی به دستم رسید از شاعر خوب خراسان، آقای آرش شفاعی. نام کتاب هست: در حد مرگ. شعرهای کتاب مضامینی اجتماعی دارد با زبانی فردی و با تشخصی که خاص شاعران خوب دوران ماست. در آینده ی نزدیک، نقد مفصلی بر این مجموعه شعر می نویسم. اما فکر کردم با اولین شعر این مجموعه آشناتان کنم:
پس مانده های نفت کش را تف کرد
و فریاد کشید: من اعتراض دارم
به کوسه ها
که نمی فهمند
یک چکه عرق
برای کارگران غیرقانونی چقدر آب می خورد
به زباله های هسته ای
که با مذاق لاک پشت ها نمی سازد
به مدیترانه
که در محاصره ی ماهی های غزه آرام ندارد

کدام جانورشناسی اولین بار گفت:
نهنگ ها خودکشی می کنند؟

 زبلن روایی و روان این مجموعه؛ چیزی از ارزش تفکر شاعرانه ی شاعر این کلمات، کم نمی کند. شفاعی که دستی هم در غزل و ترانه  دارد؛ در شعر با اقبال بیشتری کار می کند. نوشته های او حاکی از تسلط او بر واژه و استفاده ی بجای او از نحو روزمره در شعر است؛ چیزی که این   روزه کمتر می بینم . با خواندن شعرهای ارش شفاعی؛ به آینده ی شعر جوان ایران؛ امیدوارتر شدم. می دانم نوشتن در این دوران؛ سخت است. و شاعر نیز به این نکته معترف است

سرودن دشوار است
به خصوص اگر مردد باشی از چه بنویسی
از چشم هایی که
یا از دشنه ای که

سرودن دشوار است
مثل عاشق نشدن
مثل بغض نکردن
مثل اشک نریختن



سهراب رحیمی
آرویل 2015
مالمو. سوئد