Friday 2 August 2013

برخورد دیالکتیک با حادثه های ساده ی زندگی




برخورد دیالکتیک  با حادثه های ساده ی زندگی



نگاهی به:
مدادها شب را افقی می کشند
زیبده حسینی
نشر اردیبهشت 1391، تهران

مهمترین نکته ای که در خوانش شعرهای زبیده حسینی توجه مرا به خود جلب کرد؛ برخورد دیالکتیک او با حادثه های ساده ی زندگی ست. او بی شک, نگاهی شکاک به جهان و اشیا و پدیده ها دارد؛ و تجربه های شاعرانه و ذهنی اش به خوبی توانسته به عینیت تبدیل شود. عینیتی تلخ که در حین حال،  تصویری  زیباست:

چمدانی که روزهاي مرا مي برد / خالي ست.

برخورد غیر متعارف او با زبان؛ منجر به شعری زبانی شده. و تصویرهای شعری اش در حین تراژیک بودن؛ نوید تولدی دیگر را می دهد. تولدی که شاید تنها در مسیر زبان میسر است:

بگذار
آخرين اتفاقي باشم
كه از شانه هاي دیوار
فرو مي ريزد.

گلاره جمشیدی




واقعیت شاعر در رنگین کمان کلمات 

رنگین کمان بر پیشانی
گلاره جمشیدی
نشر فصل پنجم؛ 88 صفحه
تهران 1391
سهراب رحیمی
اگرویژگی ی شعر دهه ی هفتاد؛  بازی های زبانی و خلاف آمد عادت شعرهای دهه ی شصت بود و اگر شعر دهه ی هشتاد؛ تکیه بر ساده نویسی داشت؛ شعر دهه ی نود اما نوید دهه ای دیگر را می دهد با ویژگی های خاص خود.  یکی از شاعرانی که دراین دهه, کار شاعری خود را آغاز کردند وبه گمان من  خیلی هم خوب توانسته اند تعادل بین تمام ویژگی های شعری ی دهه های اخیر ایجادکند بی آنکه محیط بودن بر تکنیک توانسته باشد چیزی از زبان شاعرانه و جهان ذهنی ی شاعرانه ی او بکاهد؛ گلاره جمشیدی ست.
یکی از نکات مهم در شعر؛ اهمیت به لحن است. برای مثال؛ دقت کنید به این سطرهای آغازین:
آدم برفی ها
خیلی زود
می زنند زیر همه چیز و
شانه خالی می کنند از خود
و بعد
آب می شوند
می روند توی زمین
بی هیچ اثری برهیچ کجا
مگر شاید
شال گردن قرمز بی رمقی
در گوشه ی باغچه ای خشکیده
...
شاعر از اهمیت بازی های زبانی ؛ غافل نیست:
زاویه ی بین دو پلک ات
باز که باشد
شاید شادی!
لبخندها را فقط می بینی و
لبخند به لبها را...
زاویه ی بین دو پلک ات
قائمه که باشد
دوریِ دستهای افق را
نگاه می کنی انگار
پرند ه ای که نمی دانی
دور می شود
یا نزدیک...
مهمترین وظیفه ی شعر دهه ی هشتاد شاید این بود که آزادی های بیشتری را برای شاعر فراهم کند. این طور که به نظرم می آید و تا آن جا که خوانده ام؛شاعر دهه ی نود؛ با چشمانی بازتر؛ بدور از رمانتیک معمول این روزها با کلمه و اشیا برخورد می کند.
و تو با همین داغ است که دلت را گرم...
و با همین داغ است که قهو ه ات را دم...
و با همین داغ است
که گُر می گیری عاقبت یک شب و
درد می گیری و
آتش...
یعنی مشخص است که قهوه داغ است و معلوم است که گرمای قهوه و عشق و شور با گر گرفتن و آتش؛ همخوانی ی کیفی دارند. در واقع اینجا صحنه ی خوبی؛ تصویر می شود؛ بی آنکه حادثه ی زبانی ی خاصی رخ دهد. اما شعرهایی هم هست که حادثه های کوچک؛ منجر به کشف های جالبی می شود. و این همان چیزی ست که ما به عنوان خواننده؛ از شعر توقع داریم؛ اینکه از مرزهای روایی ی نثر؛ فراتر برود و به ساختارشکنی و گسست وچندپارگی ی زبانی هم توجه  داشته باشد:
«بودن » ساده است
ساز و کار غریبی نمی خواهد
وقتی که هیچ وقت نیست...
با «نبودن » باید ساخت
که همیشه هست
 هرچند نوپردازی ی شاعر گاهی در برخورد نزدیک با کلمات و عبارات خلاصه می شود؛ اما روی هم می توان امید این را داشت که در مجموعه های بعدی؛ او بتواند خطر بیشتری بکند و از پوسته ی معنایی عبارات و جمله ها ؛ به لایه های زیرین کلمات و خیال های شاعرانه ؛ نقب بزند. در بیشتر جاها؛ من شاعر به زیبایی های ظاهری ی زبانی اکتفا می کند تا لذت خواننده؛ محدود به درک مستقیم تصویرهای روایی شود.شعرهای خیلی خوب ؛ همنشین شعرهای خوب و شعرهای معمولی شده اند. و این نکته؛ کلیت اثر را دچار تزلزل کرده است. شاعر؛ بهای کمتری به استعاره داده و نوشته هایش بیشتر به  روایت و گزارش متمایلند.  این امر باعث شده شعرها؛ گاه به آن عمق معنایی تصویری که در نظر شاعر بوده است,نرسند. نوع برخورد شاعر/راوی در این مجموعه ؛ حاکی از نگاهی جستجوگر و نوپرداز است.
 نقطه ی مثبت در این کتاب این است که  این مجموعه؛ دارای یکپارچگی ی  زبانی ی شاعرانه است. دراین مجموعه  کم نیستند کلمات و عبارات و جمله ها و تعریف ها و توصیف ها و گزاره هایی که نشان از هوشی شاعرانه  دارند. روی هم رفته می شود در این دفتر؛ شاهد تلاش شاعر بود برای خلق لحظه های ناب. در مجموع معتقدم, گلاره جمشیدی؛ کارنامه ی شاعری اش را خیلی خوب آغاز کرده است و اگر همینطور ادامه بدهد؛ می شود آینده خوبی را برای شعرهای او تصور کرد.
فوریه 2013
مالمو؛ سوئد