Wednesday 26 December 2007

در چند و چون جایزه ی نوبل

همانطور که می دانید جایزه نوبل بزرگترین جایزه ی ادبیات در جهان است ولی جوایز بزرگ دیگری هم وجود دارند از جمله جایزه ی بوکر،جایزه ی پولیتزر و جایزه ی کنکورد. به غیر از این ها جایزه ی اسکاندیناوی و جوایز ملی کوچک و بزرگ هم هست و جوایز روزنامه های بزرگ جهان و جوایز منتقدین. اما جایزه ی نوبل به دو دلیلِ ، یکی به علت قدمت و جدیت داورانش و دیگر به دلیل سرمایه گذاری ی کلان مشروطه ی سلطنتی سوئد از بالاترین اهمیت برخوردار است.. مقدار پولی که به هر برنده می دهند ده ملیون کرون سوئد است که می شود ۱۴۵۰ ملیون تومان یعنی یک ملیون و سیصدهزار دلار. و این رقم بزرگترین رقم است چون مثلا پولی که برنده ی جایزه پولیتزر می دهند یک دهم این مقدار و جایزه ی برنده ی کنکورد و بوکر نیز یک نهم این مقدار است. این که چرا کشور کوچک سوئد توانسته چنین مقام بالایی در جهان به دست بیاورد شاید مربوط به این نکته باشد که دولت و حکومت سوئد اهمیت ویژه ای به فرهنگ وادبیات می داده و نویسندگان این کشور هیچگاه تضادی با حکومت نداشته اند و در این صد ساله ی اخیر ار نظر مالی تامین بوده اند.



وقتی به لیست نویسندگانی برخوردم که در این بیست ساله ی اخیر کاندید جایزه ی نوبل بودند افسوس

خوردم که چرا حتی برای یک بار هم که شده یک نویسنده یا شاعر ایرانی کاندید جایزه ی نوبل نشده است چه رسد به این که حتی برنده شود. در باره ی این مسئله کلی مقاله و روزنامه خواندم و در مورد شرایط کاندیداتوری مطالعه کردم.این اشخاص می توانند کاندیداها را به آکادمی نوبل سوئد پیشنهاد دهند

پروفسورهای ادبیات در دانشگاههای معتبر جهانی

اعلام نامزدی از طرف اعضای آکادمی سوئد و یا اعضای آکادمی های کشورهای دیگر

معرفی از طرف برندگان سابق جایزه ی نوبل

معرفی از طرف کانون نویسندگان کشورهای مربوطه


و با این احتساب می شود فهمید چرا تاکنون هیچ کدام از شاعران و نویسندگان ما حتی به عنوان نامزد جایزه ی نوبل هم مطرح نبوده اند. پروفسور هوراس انگدال منشی ی آکادمی ی سوئد می گوید هرساله بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ نویسنده به ما پیشنهاد می شود. وی می گوید که آکادمی در درجه ی اول ترجمه های سوئدی آثار را می خواند و در درجه ی دوم ترجمه های انگلیسی. اما حتی گاهی اتفاق افتاده که ما از مترجمانمان خواسته ایم بخشهایی از یک رمان را به سوئدی ترجمه کند. در نهایت هرچه آثار بیشتری از یک نویسنده به زبان انگلیسی منتشر شده باشد طبعا شانس آن نویسنده بیشتر است. همچنینی همکاری نزدیک نویسنده با دانشگاههای معتبر جهان و داشتن مدرک دکترای یا بالاتر در رشته های ادبیات و علوم انسانی هم جزو امتیازاتی ست که آکادمی در نظر می گیرد. شاعران و نویسندگان پیشنهادی باید جزو شاعران و نویسندگان تاثیرگذار در زبان و ادبیات خویش باشند و در سطوح جهانی به موفقیت هایی دست یلفته باشند و از طرف دانشگاهها و نشریات فرهنگی ی معتبر جهانی تایید شده باشند

مجله اکپرسن که یکی از بزرگترین مجلات کشور سوئد است لیست مطرحترین نویسندگان چندسال اخیر را که شانس برنده شدن جایزه ی نوبل را دارند اینچنین معرفی کرده( در زیر) که اگر دقت بکنید هیچ نویسنده ای از ایران در این لیست وجود ندارد. در عوض دو شاعر عرب به نامهای محمود درویش و آدونیس وجود دارند و یک نویسنده ی مراکشی به نام معلوف

آموس اوز اسرائیلی و موراکامی ی ژاپنی بیشترین شانس را دارند وپل آستر و باب دیلن جزو کم شانس ترین ها برای دریافت جایزه ی نوبل. اما گاهی هم بوده که کم شانس ترین ها جوایز را برده اند

Philip Roth 4.50

- Haruki Murakami 6.00

- Amos Oz 7.00-

Claudio Magris 8.00-

Les Murray 8.00-

Joyce Carol Oates 10.00-

Tomas Tranströmer 10.00-

Thomas Pynchon 11.00-

Yves Bonnefoy 11.00-

Adonis 15.00-

Cees Nooteboom 21.00-

Ko Un 21.00-

Margaret Atwood 21.00-

Mario Vargas Llosa 21.00-

Antonio Tabucchi 26.00-

Milan Kundera 26.00-

Assia Djebar 26.00-

Bei Dao 26.00-

Don DeLillo 26.00-

Hugo Claus 26.00-

Jean Marie Gustav Le Clezio

26.00- Mahmoud Darwish

26.00- Peter Carey 26.00-

Alice Munro 41.00-

Carlos Fuentes 41.00-

Eric Elmsatr 41.00-

Gitta Sereny 41.00-

Harry Mulisch 41.00-

Herta Muller 41.00-

Ian McEwan 41.00-

Inger Christensen 41.00-

John Updike 41.00-

Willy Kyrklund 41.00-

Chinua Achebe 51.00-

Cormac McCarthy 51.00-

David Malouf 51.00-

Michel Tournier 51.00-

Umberto Ecco 51.00-

A. B. Yehoshua 101.00-

Adam Zagajewski 101.00-

E. L. Doctorow 101.00-

Eeva Kilpi 101.00-

F. Sionil Jose 101.00-

J K Rowling 101.00-

John Banville 101.00-

Julian Barnes 101.00-

Mary Gordon 101.00-

Michael Ondaatje 101.00-

Patrick Modiano 101.00-

Paul Auster 101.00-

Salman Rushdie 101.00-

William H Gass 101.00-

Bob Dylan 151.00



بعد از ده سال غور در تاریخ ادبیات سوئد و مطالعه ی آثار بزرگترین شاعران این کشور به نتیجه ای عجیب رسیدم . آخرین شاعر بزرگ سوئد گونار اکه لف است که در سال 1968 درگذشت. بعد از او سوئد دیگر هرگز شاعر بزرگی به خودش ندید. در این کشور بیش از بیست هزار شاعر وجود دارد و تعداد کتابهای چاپ شده ی شعر در هرسال هم چیزی در همین حدود است. اما هیچ کدام از این شاعران؛ حتی آنان که بزرگترین وگرانترین جوایز را به خود اختصاص می دهند در اندازه های آن شاعر بزرگ دهه ی پنجاه و شصت سوئد نیستند. اینکه چه عواملی باعث بروز نوابغ شعر می شود را فکر می کنم باید محول کنیم به تاریخ و دست سختگیرش در انتخاب بزرگان.
در دهه ی چهل شمسی که دروازه های تمدن خوابالود ایران به سمت اروپای مدرن و پیشرفته باز شد بسیاری از شاعران ما تحت تاثیر بزرگان اروپا شروع به نوشتن کردند و البته در این میان حضور نیمای متفکر هم بی تاثیر نبود. هرچند هیچکدام از شاعران دهه ی چهل؛ راه نیما را ادامه ندادند به جز اخوان که با نثری زیباتر و شعری پرتوانتر تا حدودی میراث نیما و وزن نیمایی را تکمیلتر کرد و شاملو که وزن را کنار گذاست و آهنگ شعر را جایگزین کرد و بار بزرگی را از دوش شاعران برداشت و به این ترتیب قید و بندهای زیادی را از دوش شعر برداشت و فروغ فرخزاد که شعری نوشت با زبانی مستقل با تفکری زنانه و نگاهی نو..اما این که چرا ما امروز شاعرانی به قدرت و صلابت این بزرگان نداریم خودش موضوع مقاله ای جداگانه است.مسئله ی دیگر اما این گسلی ست که بین ادبیات کلاسیک ما و شعر نوی ما اتفاق افتاد و صعود یکشبه از گودالهای خوابالود تاریخ به سمت آسمانهای روشن هویت تازه ؛عملا گروه بزرگی از مردم را از درک شعر نو عاجز کرده و تولید یک بحران بزرگ برای هویت ادبی ی ما کرده است. خود همین مسئله که هنوز دانشگاه های ایران حضور شعر نو را به رسمیت نمی شناسند خبر از این گسل بزرگ و این بحران عمیق دارد. ما برای توجیه هویت شعر امروز نه می توانیم به حافظ و سعدی تکیه کنیم ونه به مولوی و فردوسی. نیما تعاریفش را و توجیهاتش را از موسیقی و شعر غرب می آورد و با آنکه در شعرش از واژه های بومی استفاده می کند عملا شعرش بسیار نارساست است هم از نطر آوایی و هم از نظر آهنگ کلام...بنابر این این کودک شعر ما هنوز خیلی کوچک است و نمی شود انتظار زیادی از او داشت.با همه این ها برای شعر ایران آینده خوبی را می شود متصور شد. انبوه مترجمین و محققین و منتقدین کوچک و بزرک حاکی از این است که جنب و جوشی بزرگ در کشور ما در حال وقوع است که نتیجه اش را آیندگان خواهند دید. نکته ی دیگری که می خواستم بگویم اینست که بحرانی به نام بحران شعر؛ در صورتی که اصلن یک چنین چیزی وجود خارجی داشته باشد فقط مختص به ایران نیست. در انگلستان حتی یک شاعر در اندازه های ازرا پاوند و الیوت نداریم. در آلمان هیچ شاعری به قامت هولدرلین و ریلکه نداریم و در فرانسه وضع از این هم بدتر است. بعد از رنه شار هیچ کدام از شاعرانشان شعری که بتواند با شعرهای بزرگانشان رقابت بکند ندارند و تا آنجایی که می دانم در امریکا نیز بعد از والاس استیونس که در1955 درگذشت هنوز در امریکا ما شاعر بزرگی در اندازه های او نداریم هرچند جان اشبری شاعر بزرگی ست و یکی از بزرگترین شاعران معاصر جهان است.در این سالها به عنوان نمونه حتی یک شاعر امریکایی جایزه ی نوبل نگرفته. تنها یونان وایرلند و مکزیک و ترینیداد و لهستان در این چهار دهه توانستند در شعر جایزه ی نوبل بگیرند که تاثیرش درمردم اروپا و امریکا در نهایت آنچنان فراگیر نبوده. یادم می آید زمانی که شیمبورسکا جایزه ی نوبل گرفت از کتابهای او فقط 20 عدد در تمام کتابخانه های سوئد وجود داشت و بعد از برنده شدنش تعداد کتابهایش رسید به دویست و این در حالی ست که در سوئد بیش ار 2500 کتابخانه وجود دارد. پس به یک نتیجه گیری ی کلی می رسیم و آن اینکه بحران شعر اصلا و ابدا مختص ایران نیست بلکه کلا به دلیل وضعیت بحرانی ی بشر بر روی زمین تعریف شعر دچار بحران است.شاید هم با حضور رمان و ویژگی های فراگیری که رمان دارد و قابل تعمیم به تمام جنبه های زندگی ست لزوم شعر کم کم از اذهان مردم پاک می شود. شاید هم شعر باید فراز و نشیب های اجباری تاریخی را پشت سربگذارد و الان ظاهرن ما در موقعیت نشیب هستیم. و چاره ای جز صبر نداریم. یک تعریف دیگر که می شود از این شرایط کرد اینست که اکنون دوران نوشتن است و نوشتن و امیدوار بودن. اینکه شعر تبلور روح زمانه است و شعر بزرگ دیر یا زود خودش را نشان خواهد داد....تا آن روز که شاعرانی بیایند با واژه های نو و حرفهای تازه. باید منتظر بود..

Friday 14 December 2007


یادم می آید چند سال پیش که در طلا در مس خواندم از قول براهنی که نوشته بود نوشتن یعنی مردن. آن موقع به
نظرم این حرفی طبیعی آمد چون در نوشتن تو همیشه بخشی از خودت را جا می گذاری و در واقع ذره ذره به مرگ واصل می شوی. هرچند این مرگ؛ حقیقتا زندگی ی جاویدان است زندگی در ورای کلمه ها و حرف ها زندگی در آن سوی این دغدغه های زندگی مادی . اما حالا یک چیز دیگر هم می خواهم به این حرف براهنی اضافه کنم که نوشتن دویدن در حدفاصل بین مرگ و زندگی ست. هنگام نوشتن هم با زندگی تصفیه حساب می کنیم و هم با مرگ. یعنی آدم نویسنده فرقش با غیر نویسند در این است که هم می تواند در این لحظه باشد وهم در لحظه ای که خاطر ه ای این لحظه در ذهنش زنده می شود. یعنی دل نبستن تنها به این جهان و همیشه روی این شیروانی داغ خود را چون گربه ای با پاهای سوخته به جلو کشاندن. سوختن؛ سوختن دائم ..تا باور کنی که مرگ همیشه در توهست و همه جا آن را با خود چون سایه ای حمل می کنی.تا باور کنی که مرگ سمت روشن زندگی ست سمت سایه روشنی که در خنکای سایه بان آن بتوانی بیاسایی و نفسی عمیق بکشی بی آنکه ریه هایت به درد بیایند از گند دود این جهان. حالا نوشتن بهانه ای شد برای ابراز این سایه ها که دورو برم می چرخند و سرود می خوانند. اگر زندکی ترانه ای بود با فرکانس های متواتر در عوض مرگ سرودی ست دلپذیر که در امتداد افق می گذرد در حد فاصل دریا و افق. آنجایی که کلمه به پایان می رسد و معنای معنای همه چیز آشکار می شود و آنجادیگر نه به نوشتن و نه غور در هستی احتیاجی نیست چرا که اگر می نویسیم برای اینست که نمی دانیم برای اینست که می خواهیم به تعریف برسیم.ولی وقتی تعریف از ما پیشی می گیرد دیگر کلمه بهانه می شود.مثل زندگی که دوران بارداری برای مرگ است. و ما جینین های نارسی هستیم در انتظار تولد. تولد به سوی مرگ زیبا و رهایی بخش. والسلام

Monday 10 December 2007

دارم به مدرسه می روم که به بهترین شاگردان سال جایزه بدهم. این سومین سال متوالی ست که این کار را می کنم. کار با بچه ها را دوست دارم . انشاهاشان را که می خوانم می بینم جهانشان خیلی بی شیله پیله است. آزروهای بزرگی ندارند. بیشتر پسرها دوست دارند خلبان شوند و بیشتر دخترها دوست دارند مهماندار هواپیما باشند. عجیب است این شوق سفر که در انسان هست. این که نخواهی یک جا بایستی. اما حالا گیرم که یک جا هم ایستادی.فکر می کنی اتفاقی می افتد؟ گاهی مواقع مکن است پس هم بروی. اما سفر بسیار همیشه هم تجربه نیست. گاهی سفرها درونی اند و آنوقت مسافت را با هیچ متری اندازه نمی توان گرفت. گاهی سفرها ی کوچک به اندازه ی سفرهای بزرگ پر از تجربه اند. اما هیچ وقت سفر چیز بدی نیست حتی اگر اجباری باشد مثل سفر به گور که به قول سهراب م انشا اله به خیربگذرد.

Friday 7 December 2007

داستان زندگی من حکایت پرپیچ و خمی است که تنها همین شمع قادر به نوشتنش است. و نوشتن شمع هم سوختن است وقتی که متن کامل شد دیگر نه اثری از مولف هست و نه اثری از اثر . یعنی هم ما با مرگ مولف روبرو هستیم و هم با مرگ اثر. زندگی من هم مثل این شمع بوده که شوخته ام و به زودی ناپدید خواهم شد مثل این شمع . آن وقت نه هیچ حرفی و نه هیچ نوشته ای قادر با بیان من غایب من نیست. آنوثت همه چیز به اضافه و منهای صفر خواهد شد. زندگی ب مرگ برابر و مرگ برابر با نیستی و نیستی برابر با تاریکی و تاریکی برابر با نبودن خواهد بود.
نبرد عم من همه حکایت زخم های بسیار است و شکست های بی شمار
جنگجویی که هرگز نجنگید ولی مغلوب شد در نبردی که سیاهی در سیاهی گم شد و من ماند و تنی پوسیده زیر صدهزار خروار خاک
و دیگر هیچ کلاغ سیاهی حفره در اسمان نمی زند که نغمه کامل است

Friday 30 November 2007

سفر



سفر به هر سمت که باشد تقدیری غیر قابل پیش بینی در چنته دارد که ازش غافلیم. به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است مادرم عادت داشت همیشه این را بگوید زمانی که نوجوان بودم و تصمیم داشتم بروم خارج من از همان اولش هم عشق خارج بودم و واقعا باور نمی کردم آسمان همه جا همین رنگی باشد هرچند که اصلا همین رنگی نبود و آسمان اینجا به مراتب سیاه تر و خاکستری تر و گرفته تر و غمناک تر است از آسمان ایران. اما می گویند ممالک محروسه ی بریتانیای کبیر از این هم گه تر است و همش به جای نور از آسمان اشک می بارد و گاهی هم پشکل های سفیدی به نام برف یا بقول لهجه ی کاکنی ی خودشان اسنو.ما که بعد از بیست و اندی سال در مملکت بیدرکجای غربت آباد سوئد به این نتیجه رسیدیم که غربت جای بسیار مزخرفی ست و خدا نصیب هیچ بنی بشری نکناد که زندگی به ان نیارزد که پریشان کنی دلی و این جا منظورم دل خود خواننده است. در مملکت خودمان عملا امکان زندگی وجود ندارد و در خارج هم فقط زرق و برق هست و از کیفیت خبری نیست. باور کنید روزی نیست که مورد حمله و نیشخند و تمسخر وآازار و اذیت مردم اینم کشور نباشم. البته منظورم فقط سوئدی ها نیستند که همین هموندهای سوئدی شده مان از همه بدترند. غرض از مزاحمت این بود که بگویم از ما که گذشت اما به شما نصیحت دفه ی دیگه که به دنیا اومدین خدائیش سوئد را فراموش کنین که اینجا کمیت زیاده و کیفیت صفر. کیفیت هر جا باشه اینجا نیست. اینو من تو این سالها فهمیدم. .و اینکه این سوئدی ها اصلن دوست ندارن ما کاره ای بشیم و همش دوست دارن که ما را از جامعه و از زندگی محروم کنن چون فکر می کنن که نوبرشو اووردن و خودشونو وارث بر حق انگلیسی ها می دونن. ما هم باید در هر صورت راضی باشیم وگرنه همین یه لقمه نونمونو زهر مار می کنن که زودتر از شر این زندگی لعنتی خلاص بشیم و بشتابیم به دیار حق. یا حق

Thursday 29 November 2007

ازاولش قرار نبود این شکلی بشوم



ازاولش قرار نبود این شکلی بشوم
ولی گاهی اوقات جبر زمانه و تحمیل شرایط تو را به طرفی پیش می برند

که درخواب هم تصورش را نمی توانستی بکنی. قرار نبود من این جوری باشم. فکر می کردم قرار است خرسی باشم یا فیلی قوی درون یک جنگل گرم استوایی یا شبه قاره هند که از دهن دره اش زهره به دل آدم و عالم آب می شود. فکر می کردم قرار است سلطان یکی از امارات غیر متحد عرب بشوم که هر وقت دلم خواست بخوابم و هروقت اراده کردم بیدار شوم. ولی خوب دیگر. همیشه هم اوضاع بر وفق مراد من و ما نیست دیگر. حالا خربیار و معرکه بارکن از این خریتی که من مرتکب شدم. یعنی اول قرار بود یک کمی خر بشوم و کمی هم در هوای صاف عصر و علفهای سبز وحشی عرعرکنم وحشیانه و خرانه در سبزه های مطبوع بچرم. ولی بعدن دیدم به خر بودن من راضی نیستند و توقع دارند که خرگوشی باشم مطیع و توسری خور که به هر هویج گهی که می دهند تن بدهم و دم نزنم. یواش یواش تو دام افتادم و از سر گرسنگی شروع کردم به خوردن هویج های گندیده و گهی . اما باز هم این عالیجنابان نق نقو ناراضی بودند و فکر می کردند که من باید خودم را تبدیل کنم به یک جور کامپیوتر عجیب غریب که همزمان که از این هویج های گهی می خورد بتواند آخرین تغییرات جوی را هم با کامپیوتر سه فاز مغزش حساب کند. در همین فکرها بودم که یواش یواش متوجه شدم دود از کله ام دارد بلند می شود

Tuesday 13 November 2007



صبح زود است که بیدار شده ام و لباس پوشیده ام ؛ آماده که بروم سرکار. و چند دقیقه فرصت دارم که فکر کردم بنشینم بنویسم چندخطی از سر دلتنگی. نه اینکه دلم برای کسی تنگ شده باشد.نه . اصلا. که اصولن من به غیر از آزیتا دلم برای هیچ کس دیگری در این جهان تنگ نمی شود. و آزیتای من همین جا کنار من است.

فکر کردم شاید تنها چیزی که معنای زیبایی را عینیت می دهد نوشتن است. و شاید به همین خاطر است که این چند روز که درگیر برنامه ی کانون معلمان بودم با این که در حضور فرهنگیان بودم احساس کردم جای من اینجا نیست. احساس کردم اصلن این جماعت فرهنگیان با فرهنگ بیگانه اند و اصولن ارزشی برای کار فرهنگی قائل نیستند . فقط دلشان خوش است که مستخدم دولتند و ماهی دوازده هزار کرون حقوق می گیرندو و اینطور که من اینها را می شناسم فکر می کنم در عمرشان سالی یک کتاب هم نمی خوانند و به آن به عنوان ابزاری برای پول در آوردن نگاه می کنند که در نهایت می شود کتابهای اول تا ششم دبستان. که خوب از همین جا می شود به گنجایش مغز این کوچک مغزان عالم پی برد.
دلم می گیرد وقتی می بینم در این شعر به غیر از آزیتای خودم؛ کسی در این شهر نیست که من بتوانم ازش دوکلمه علم و معرفت و شعر یادبگیرم. یک استادی که فارغ از این دوریالی های اداره آموزش پرورش باشد و عاشق ادبیات باشد و بر سر این راه جان فشانی کرده باشد.
اما....شاید در زندگی ی بعدی وضعیت بهتر شود انشا اله

Wednesday 31 October 2007

عکسی از شاعر
بعد از شنیدن خبر درگذشت شاعر معاصر, قیصر امین پور,خبر یافته شدن جنازه ی شاعر معاصر مقیم انگلیس تیرداد نصری هم در لندن به دستم رسید. چند روز پیش از این هم علی جمشیدی, عضو دیگر خانواده ی شاعران, به مرگ مشکوکی درگذشته بود.یک بطر شراب توی خانه دارم که فکر کردم با خودم بردارم و بروم بیرون بریزم توی خاک , یک لیوان برای هر شاعری و سه
بادبادک هم با خودم برمی دارم که برای روح شاعران هوا کنم
این روزها عجیب مرگ بارانم

Monday 22 October 2007


و حدیث عروج شاعر
دارم به آخرین حرفهایی که چهارشب پیش بین من و علی و آرش رد و بدل شده بود فکر می کنم. اولش کلی
درمورد ساختمان شعر صحبت کردیم و اینکه شعر را از تصویرهای مزاحم خالی کنیم. بعد صحبت کشید به زبان شعرو استقلال شاعر و گریز از زبان بازی و فرم گرایی و توجه به معنا . بعد صحبت شد که شعر باید ساده باشد و عمیق. زیبا باشد و کوتاه. بعد هم راجع به اخلاق صحبت کردیم. اینکه در تنهایی خوبین نباشیم ودر جمع بدبین نباشیم، اینکه شعر برای شاعر باید تزکیه نفس باشد. اینکه هنر باید پالایش بدهد.و هنر باید معرفت ویژه ای را منتقل کند و انسان را از جهان مادی به جهان معنوی پرتاب کند......................
همین دیشب بود که آرش زنگ زد و گفت که علی توی خونه اش مرده. چند لحظه قبلش به آرش زنگ زده بوده و گفته بوده که قلبش درد می کنه. وقتی آرش رسیده بوده، درست مثل این بود که ساعتهاست که مرده. بدنش یخ زده بود و چشمهاش باز بود به سمت آسمان. همین طور زل زده بوده به سقف آسمان...انگار که منتظر کسی باشه.تو این بیست و سه سال زندگی توی این غربت سوئد، همیشه تنها بود و همیشه چشم براه که کسی بیاد. کسی که هرگز نیومد. یا شایدم اومد و علی رو با خودش برد. علی توی همه ی این سالهای زندگی در خارج نه ازدواج کرد نه تشکیل خانواده داد.نه بچه ای داشت و حتی یک کتاب شعر هم چاپ نکرد، با اینکه اقلا هفته ای یک شعر می نوشت. هم غزل و قصیده هم شعر نو هم نمایشنامه. گه گاه نوشته هاش را برای ما می خوند. اما هیچ وقت چاپ نمی کرد. می گفت می خوام بیشتر کار کنم. می گفت می خوام بیشتر فکر کنم. و با این حساب او رفت و علاقمندان شعرش از خواندن شعرهای او محروم شدن.
چهار شب پیش موقع رفتن از خونه ی علی، یه دفترچه به من داد که شعرها و ترجمه هامو توش بنویسم.حالا این دفتر اینجاس روبروم روی میز و داره به من زل می زنه.شعرهاشو اما ندارم..
فقط یک جمله از اولین شعرش در اولین زمستان سوئد بیادم مونده.....اولین برف زمستان که نشست، بوی تنهایی داد...بوی تاریکی ی شب های بلند....
علی رفت و به زمستان پیوست...به تاریکی ی شبهای بلند...یادش زنده باد...و شعرش که ساده بود و روان مثل خودش....................

Saturday 6 October 2007

جکسون پالاک خوشبخت تر از من بود
به نظر من کار هنری خودش به خودی خود دارای ارزش است ولی مسلمه که اگه هنرمند محتاج حمالی باشه برای خلق کار ادبی در کارش موفق نمی شه و درجا می زنه. به نظر من باید سوال را این طور مطرح کنیم که اگر بانوی ثروتمند به جکسون پالاک کمک نمی کرد او شاید حتی نقاشی هم نمی توانست بکند چه رسد به این که نمایشگاهی داشته باشد. در مورد ادبیات کار از این هخم سخت تر است چون نویسندگان باید ساعت ها و روزهای متمادی بنویسند و بخوانند و این تنها در صورتی امکان پذیر است که مجبور به حمالی نباشند یعنی یک منبع درآمد داشته باشند.بعدا برای ارائه همیشه می شود یک گالریِ، یک ناشر یا یک چاپخانه پیدا کرد . مهم خود آفرینش است نه صرفا نشان دادن به دیگران.منتقدان خیلی مواقع مغرضند ولی هنرمند باید بخاطر تسکین روح خودش و حفظ زیبایی در جهان کار کند.

Thursday 27 September 2007


Upptäcktsresa

Att skriva kan vara ett sätt att upptäcka sig själv. Denna process kan ta tio år, tjugo år eller ett helt liv. Förutsättningarna är olika för olika människor. Viktigt är dock att aldrig ge upp och fortsätta skriva.

Monday 24 September 2007


ترجمه

سابقه ی ترجمه های من بر می گردد به آن زمان که در دبیرستان های سوئد ادبیات می خواندم و شروع کردم به ترجمه شعری از گوستاو فرودینگ به فارسی. بعدها شعرهایی از شاملو به سوئدی ترجمه کردم و در نشریات آن روز سوئد چاپ کردم.همیشه به نظرم ترجمه کار بسیار سخت و طاقت فرسایی بوده است. از سال 1995 به طور جدی شروع به ترجمه کردم و گه گاهی چند شعر در این نشریه یا آن گاهنامه چاپ کردم. تاکنون بیش ار هزار صفحه شعر به فارسی و سوئدی ترجمه کرده ام ولی روی هم رفته تاکنون هیچ کدام از ترجمه هایم به صورت کتاب به چاپ نرسیده اند. تا اینجای کار فقط خود نفس ترجمه و لذت خوانش متن بوده که برایم هدف غائی ی کار بوده است. از طریق ترجمه یکبار دیگر اثر را به طور جدی و عمیق می خوانم و تازگی ها فهمیده ام تنها وقتی می توانم یک اثر یک قطعه شعر یا مقاله را به طور جدی بخوانم و بررسی کنم که ترجمه اش می کنم
حالا امشب به یک کشف اساسی تر و عمیق تر رسیده ام و آن اینست که در واقع خود نوشتن معمولی هم یک نوع ترجمه است. مگر نه اینکه نوشتن ترجمان آن برداشت های ذهنی ی ماست و مگرنه اینکه همواره در ذهنمان همه ی حرکات و مشاهداتمان از جهان پیرامون را تجزیه و تحلیل می کنیم و تبدیلشان می کنیم به اثر. حالا کیفیت آن بماند. بعدها در پروسه ی ویرایش و با استفاده از تکنیک و مکاشفه و تجزیه و تحلیل و ایجاز و دیگر فنون نویسندگی و شاعری به یک زبان مستقل دست پیدا می کنیم که می شود متن و زبان ترجمه ای ما از جهان و زبان. ما همواره مترجمیم و در ترجمه چیزی از دست نمی رود، بلکه به شکل بهتر و زیباتری به دست می آید. حالا چه ترجمه های من به چاپ برسند و چه برای ابد در کمد خانه ی محقر من در یک محله ی دورافتاده ی شهرکی در جنوب سوئد به خاک سپرده شوند، در هر صورت خود نفس کار ترجمه ای روی یک متن یک زبان اگر به اندازه ی یک میلیمتر درک دیگری را ازاین جهان زیباتر کرده باشد؛ من مزد خودم را گرفته ام

Sunday 16 September 2007


Att skapa sig själv

Många gånger har jag som poet, författare, lektör, översättare och kritiker försökt att skapa något. Det har blivit desperata försök att skriva sig själv eller snarare att skriva om sig själv. Men jag har efter år av skrivande kommit fram till att den egentliga författaren skapar sig själv och den skapelseprocessen som man som författare går igenom gör sin avbild på det som kommer ut som blir text( posei, roman, biografi etc.)

FRIHETEN

FRIHETEN!!!


Jag håller med dig om att konstnärens uppgift att bestämma vad han inte vill ha.Men ibland kan det bli svårt. Till exampel du bestämmer dig att inte ha någon familj för de är ivägen. Men där finns det en paradox också. Man kan känna sig ensam. Till exapmel kan du inte vägra jobba, för då får du ingen lön. Vissa saker sitter fastkedjade i oss. Om vi avlägsnar oss från gallret, splittras vi sönder. Det är modellen på vår galler som bestämmer vilka vi är. Friheten finns inte. Vi är omringade av val och kval och i kampen om val och kval är våra jordiska plikter som blir det lutheranska arvet, nämligen: Du skall slita i ditt anletes svett.De som vi tror frigör oss, binder oss samtidigt till nyare kedjor, nyare plikter. Vi är aldrig fria utan enbart fria att välja vissa små saker. De stora valen rår vi inte för. Vi är alldeles för små för sådana. Vi kan enbart betrakta de stora och beundra deras makt och härlighet, tyvärr.

Saturday 15 September 2007

Ekelöf


Här har jag inte tillgång till persisk tangentbord, därför så blir det på svenska. Igår kväll visade tv2 en dokumentär om Gunnar Ekelöf. Det var en bra film. De djulfiler som fanns av Ekelöf var otydliga och ljudupptagningen var urdålig. Dessutom saknade programmet text, vilket gjorde det hela mycket svårtillgänglig. Vore det inte för alla de vackra bilderna och de fina filmerna hade jag stängt av TV:n de första minuterna, men jag stod ut i ungefär 45 minuter, innan jag fann det hela helt oengagerande och misslyckad. Hur mycket respekt har vi egentligen mot vår svenska litteraturhistorias mest kända och kanske största poet? Kan en regissör bara åka runt och intervjua folk om Ekelöf utan att försöka anstränga sig att redigera och textsätta filmatiseringen?
Personligen hoppas jag att producenterna i framtiden skall textsätta hela filmen så att alla kan hänga med i ekelöfs texter och kan njuta av den säkert nyttiga konversationen som äger rum hos våra författare och kritiker.

Wednesday 5 September 2007

امروز روز خوبی بود. با آزیتا رفتیم کتابخانه کتاب گرفتیم بعد رفتیم شهر ناهار خوردیم. بعد از انوش کتاب اساطیر بهار را گرفتم و کتاب زوال اندیشه در ایران را و دو کتاب هم خواندم یکی به نام برف در باره ی زندگی ی یک شاعر ژاپنی و یکی دیگر هم یک رمان پلیسی ی سوئدی بعد هم رفتم دست دوم فروشی یک دیکشنری فارسی انگلیسی برای آزیتا خریدم و یک دایره المعارف علوم پزشکی برای خودم. خلاصه از نظر کتابی وضعم خیلی خوبه. فقط باید فرصت کنم بخونم.

Wednesday 29 August 2007

دارم امتحان می کنم که اینجا فارسی بنویسم
بنظر می رسد از آنجایی که بلاگ اسپات امریکایی است برای از سمت راست نوشتن خط کش ندارند و مثل انگلیسی نوشتن این اروپایی ها، خط کش در سمت چپ قرار می گیرد.
خبر مهم این است که
به زودی وبلاگ آزیتا هم افتتاح خواهد شد در همین بلاگ اسپات
در ضمن کتابفروشی ی شهر ما حراج کتاب دارد.اسم این کتابفروشی آزادی ست و به مدیریت بابک رحیمی و سرپرستی انوش سرحدی اداره می شود

Wednesday 18 July 2007


Sohrab Rahimi är medlem i Sveriges författarförbund sedan 1996.
Han föddes i Iran 1962. Har bott i Sverige sedan 1986.

har hittills publicerat:

Khaneye khaabhaa, 1995, Göteborg
Tidens ruttna kärnor,1996, Lund
Den vita salvan,1998,Stockholm
Namei baraye to 2006, Teheran




6 år senare:



About You

Sohrab Rahimi
سهراب رحیمی
Poet,writer, critic,translator
شاعر، نویسنده، منتقد، مترجم
dec.25 , 1962, SWEDEN
سبز یعنی استقامت تا بهار

From Wikipedia, the free encyclopedia

Born in 1962 in Central Iran, Sohrab Rahimi has lived in Sweden since 1986. He has published his poems in Swedish magazines and journals since 1989 and has contributed to Iranian diaspora literary journals including The Persian . He was the editor of Persian periodical, Asar, published between 1996 and 1998. He is a member of the Swedish Writers’ Association and Swedish Critics’ Centre. His books include:
1-The House of Dreams, published in Persian in 1994(poetry in persian)
2-The Spoiled Kernels of Time, published in Persian and Swedish in 1995.(poetry in persianand swedish)
3-White balsam, 1999.(poetry in persian and swedish)
4-letter yo you, 2006
5-The geometric drawing of melancholia, 2011,(poetry in persian)
6- The librarian of the war, 2011( Novell in Swedish)
...............

Sohrab Rahimi
Född 1962, Poet, Prosaist, lektör, Översättare
Egna verk:
1- Khanah-yi khabha (Drömmarnas hus), Amoozesh förlag 1995, Sverige, POESI
2- Tidens ruttna kärnor/Hastah'ha-yi fasid-i zaman, Roya förlag 1996 (svenska/persisk övers. S Mazandarani) , paralelltext på svenska och persiska. Även med persisk titel, Sverige, POESI
3- Namei-baraye-to (Ett brev till dig), Dastansara, 2006, Iran, POESI
4-Den vita salvan ( Klastrofobi för omsluten kropp), Roya/VLJ förlag 1998 (svenska/persisk övers. S Mazandarani) paralelltext på svenska och persiska. Även med persisk titel, Sverige, POESI
5- Rasme Hendesie malikholia, Smockadoll, 2011, Sverige, POESI
6- Krigsbibliotekarien, Smockadoll, 2011, Sverige, PROSA

Antologier:
1- Ett regn av fjärilar, Persisk poesi i Sverige, Lund:, Elva iranska poeter i Sverige, paralelltext på svenska och persiska. Även med persisk titel, Roya, 1998
2- Persisk poesi utomlands, Vol. 1, dikter av poeter, Kennet klemets och Sohrab Rahimi, Lund, paralelltext på svenska och persiska. Även med persisk titel, Roya, 1998

Översättningar:
1-Azita Ghahreman: Dikter; 4 diktsamlingar, Smockadoll förlag 2009(med Kristian Karlsson)
2- Poesins stämma- internationell poesifestival Malmö, , 1999 (Antologi) - samling
-Gilgamesh förlag, 1999, paralelltext på svenska och persiska., Sverige
3- Sammanbrott - Bijan Farsi
-Baran bokförlag, 1995Även med persisk titel, Sverige
4 -Diamant i aska - Arash Eslami
-Utbildningsförlaget,, 1994, Sverige

Redaktionellt

1- Redaktör för Tidskriften ASAR (Verk), Nr 1,2,3,4,5 1997-1998, Sverige
...................................

بیوگرافی سهراب رحیمی
سهراب رحیمی، شاعر ,نویسنده,منتقد و مترجم . عضو کانون نویسندگان سوئد و کانون مترجمان ادبی سوئد ، متولد ۱۳۴۱ است و از سال ۱۳۶۵ به سوئد مهاجرت کرده است. رحیمی همکاری با نشریات ایران را از سال ۱۳۶۸ با چاپ شعر، نقد، مقاله و ترجمه آغاز کرد و هم‌زمان در نشریات سوئد نیز به چاپ آثار ادبی‌اش پرداخت. او همچنین از ۱۳۷۵ تا ۱۳۷۷سردبیری گاهنامه‌ی شعری اثر را بر عهده داشت.

آثار به فارسی]

1* "خانه خواب‌ها"، نشر آموزش ۱۳۷۵؛ سوئد, ISBN 91-88736-24-5
2* "هسته‌های فاسد زمان"، نشر رویا ۱۳۷۶، سوئد, ISBN 91-972896-5-5
3* "مرهم سپید" از کلاستروفوبی (بارباب محب و س. مازندرانی) نشر ولی،۱۳۷۷ ؛سوئد ISBN 91-973577-0-7
4* "نامه‌ای برای تو"، نشر آینهٔ جنوب ؛۱۳۸۴, ISBN 978-964-8877-08-3
5* "رسم هندسی مالیخولیا"؛ مجموعه شعر؛ نشر اسموکادول؛ ۱۳۹۰, ISBN 978-91-86175-14-6

آثار به سوئدی

1* سفرهای ناگزیر؛ مجموعه اشعار از۱۳۷۶ تا ۱۳۹۱ ؛ نشر اسموکادول؛ ۱۳۹۱, ISBN 978-91-86175-25-2
2* کتابدار جنگ، رمان, نشر اسموکادول؛ ۱۳۹۰, ISBN 978-91-86175-15-3

ترجمه‌از فارسی به سوئدی

1* مجرمان بی گناه, رمان از امید محمودی؛ نشر اسموکادول؛سوئد؛ ۱۳۹۱, ISBN 978-91-86175-24-5
2* جلسه هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری؛آزیتا قهرمان, نشر اسموکادل؛ سوئد؛ ۱۳۹۰, ISBN 978-91-86175-17-7
3* مجموعه آثار آزیتا قهرمان؛ نشر اسموکادل؛ سوئد؛ ۱۳۸۸, ISBN 9789186071110
4* صدای شعر، فستیوال شعر مالمو،نشر گیلگمش,سوئد, ۱۳۷۸, ISBN 91-630-8989-0
5* فروپاشی، بیژن عزیزی، نشر باران،سوئد, ۱۳۷۳
6* الماس در خاکستر، آرش اسلامی، نشر آموزش،سوئد, ۱۳۷۲

ترجمه‌از سوئدی به فارسی

روشنای تاریکی, منتخب اشعار توماس ترانسترومر ؛با آزیتا قهرمان؛ نشر آرست؛ نروژ؛ ۱۳۹۱, ISBN 978-8299802345

نقد و بررسی

در برابر دستهای جاودانگی؛ بررسی شعرهای مهرنوش قربانعلی؛ نشر مایا؛ ۱۳۹۱

همکاری با آنتولوژی ها

1* از درون قلبهای سوئدی، آنتولوژی شعر معاصر سوئد، نشر اکو، ۱۳۷۲
2* باران پروانه،منتخب شعر شاعران ایرانی در سوئد،نشر رویا، ،۱۳۷۵
3* شعر فارسی در خارج از کشور،جلد ۱، نشر رویا،۱۳۷۵
4* آنتولوژی وبلاگ اخراجیها، انجمن قلم سوئد، ۱۳۹۱

آثار در دست انتشار و زیر چاپ

گزیده‌ای از اشعار شاعران سوئد به فارسی
گزیده‌ای از اشعار شاعران ایران (به سوئدی).

همچنین رمانی در باره ی خاطرات جنگ در سال١٣٩٠ در سوئد به زبان سوئدی منتشر کرد که مورد توجه مطبوعات سوئد قرار گرفت.

سهراب رحیمی هم‌اکنون منتقد شعر نشریه‌ی کولتورن سوئد است و به عنوان مسئول بخش سوئدی و مسئول بخش ترجمه به ترتیب با سایت‌های ادبی تاسیان و پیاده‌رو همکاری می‌کند.
اشعار رحیمی تا کنون به زبان‌های ترکی، عربی، انگلیسی، فارسی، اسپانیایی؛ فرانسوی، مقدونی؛ چینی و آلمانی ترجمه شده است.
در سال ۱۳۸۹ داوری جایزه‌ی شعر خبرنگاران ایران را بر عهده داشت. سال ۱۳۹۰ به عنوان داور با جایزه‌ی شعر نیما و جایزه شعر لیراو همکاری داشت .و همچنین در سال ۱۳۹۱ داور جایزه ی شعر زنان ایران ( خورشید) است. سهراب رحیمی در فروردین سال ۱۳۹۲ موفق به دریافت جایزه شعر « نیکلای گوگول» از کشور اوکرایین شد.