Friday 27 December 2013

.جایزه‌ «پرنس ویلهلم» به آزیتا قهرمان، شاعر و مترجم ایرانی، اهدا شد،


 سرویس: فرهنگي و هنري - ادبيات و نشر

.جایزه‌ «پرنس ویلهلم»  به آزیتا قهرمان، شاعر و مترجم ایرانی، اهدا شد،
به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، این شاعر که تاکنون شش مجموعه‌ی شعر به فارسی و سه مجموعه‌ی شعر به سوئدی منتشر کرده، مترجم شعرهای توماس ترانسترومر، شاعر سوئدی برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات، نیز هست.
 کتاب‌های آزیتا قهرمان  به این شرح‌اند: آوازهای حوا ۱۳۷۱، تندیس‌های پاییزی ۱۳۷۵، فراموشی آیین ساده‌ای دارد ۱۳۸۱، اینجا حومه‌های کلاغ است ۱۳۸۸، زنی آمد مرا بپوشد ۱۳۸۹ و شبیه‌خوانی ۱۳۹۱.


اطلاعیه انجمن قلم سوئد درباره جایزه آزیتا قهرمان

» سرویس: فرهنگي و هنري - ادبيات و نشر
66-3.jpeg


انجمن قلم سوئد درباره جایزه‌ «پرنس ویلهلم» که چندی پیش به آزیتا قهرمان، شاعر و مترجم ایرانی، اهدا شد، اطلاعیه‌ای منتشر کرد.
به گزارش بخش ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، پس از اعلام خبر اعطای این جایزه، حاشیه‌هایی ایجاد شد مبنی بر این‌که «پرنس ویلهلم» جایزه نیست و بورسیه است.
در متنی که از طرف رییس انجمن قلم سوئد منتشر شده، از «پرنس ویلهلم» به عنوان یک جایزه ادبی نام برده شده است.
در این اطلاعیه که برای آزیتا قهرمان فرستاده شده و در اختیار ایسنا قرار گرفته، آمده است:
«انجمن جهانی نویسندگان
مقر سوییس - تأسیس 1922
برای اطلاع افراد ذی‌ربط:
جایزه ادبی شاهزاده ویلهلم یک افتخار ادبی است که هرساله ازسوی انجمن قلم سوئد به نویسندگان شایسته اعطا می‌شود.
شرایط اعطای این جایزه ادبی در وصیت‌نامه این شاهزاده (1884-1965) که خود یکی از اعضای انجمن قلم سوئد بود، تعیین شده است. قوانین موجود در وصیت‌نامه شاهزاده ویلهلم صراحتا افراد را از بحث درباره جایزه و دلایل اعطای آن منع می‌کند؛ به جز این‌که نویسنده باید شایستگی دریافت آن را داشته باشد. و مشخصا این‌که این جایزه ادبی به غیر از نویسنده دریافت‌کننده جایزه و اعضای انجمن قلم سوئد به افراد دیگر ارتباطی ندارد.
با تقدیم احترام
اولا لارسمو
رییس انجمن قلم سوئد»

متن نامه پن سوئد
آزیتا قهرمان تاکنون شش مجموعه‌ شعر به فارسی و سه مجموعه‌ شعر به سوئدی منتشر کرده و مترجم شعرهای توماس ترانسترومر، شاعر سوئدی برنده‌ جایزه‌ نوبل ادبیات، نیز هست.
این شاعر متولد سال 1341 در مشهد و مقیم سوئد است. کتاب‌های او به این شرح‌اند: آوازهای حوا ۱۳۷۱، تندیس‌های پاییزی ۱۳۷۵، فراموشی آیین ساده‌ای دارد ۱۳۸۱، اینجا حومه‌های کلاغ است ۱۳۸۸، زنی آمد مرا بپوشد ۱۳۸۹ و شبیه‌خوانی ۱۳۹۱.
انتهای پیام




در باره ستاره انصاری







ستاره انصاری
تا پوست ام سپری شود
نشر بوتیمار ١٣٩١

کتابی با پنجاه و هشت شعر در نود و شش صفحه؛ یا بهتر بگویم پنجاه و هشت قطعه که مثل دفترهای یادداشتی روزانه و با لحنی خطابی؛ شبیه نامه های عاشقانه و گاه ضدعاشقانه به صورت یک دفتر کامل در اختیار خوانندگان گذاشته شده است. لحن داستان؛ اعترافی است. اما اصرار شاعر  در حذف و ایجاز می تواند  خوانش شعرها را برای خواننده ی غیرحرفه ای دشوار کند؛ هرچند راوی خطابش بیشتر به صفحه ی سفید است. مخاطب شاعر؛ یک تنهایی ی عظیم است و یک عشق در دوردست که یا به دست نیامده و یا از دست رفته است:
ماجرایم
شروع می شود
با واوی جامانده از ابتدای سطر
که هر چه منتظرش شدم
بیشتر فهمیدم
باید زیرِ گو شش می زدم
تا سهمِ این خودکارِ سبکسر نشوم
که هر روز پرت ام کند
میان الفبایی که عاشقِ هم نمی شوند.

شاعر می تواند رابطه ی خوبی با احساساتش برقرار کند. بعضی وقت ها این احساسات شبیه شکل هایی جلوه می کنند که می تواند چون یک برخورد ناگهانی در کناره های روایت و رویا؛ تبدیل به شعر شود و در اشک های خودش بغلطد تا حادثه ی کلام :

آسوده باش
باران که بیاید
خودم بغض می کنم
و چیزی شبیه یک تصادفِ ساده
کنار جدولِ خیابان
پرت می شود در حادثه ی اشک هام

ستاره انصاری؛ شاعر بازی های زبانی است. اصرارش در فشردگی ی زبانی و انتقال مفهوم از حس و احساس به بازی ی کلمات؛ شعرش را به بحران نزدیک می کند؛ بحران شعر یا شعر بحران یا شاید هم شعری که نتیجه ی طبیعی ی بحران است؛ بحران شاعر در برخورد با کلمات. بحران شاعر در برابر رویای یک عشق که فاصله ی نزدیک سقوط است تا رسیدن در بحران راه. و شعر شاعر را با خودش تا کجاها که نمی برد. تفسیر نهایی ی متن این کجاهایی که تا ناکجا می رسند با خواننده است:
خیال ات تخت
خیا ل ات، تخت را رها نمی کند/ می کشد
انتظارت را در کش و قوسِ صبح گاه
با فشردنِ گلوی بالشی
که تاب نیاورد
وزنِ فکرهایت را

تمام
سهراب رحیمی

Monday 16 December 2013

در باره سپیده داداش زاده


آویخته از عقربه 12
سپیده داداش زاده
فرهنگ ایلیا،1388؛77 ص


سپیده داداش زاده؛ تخیل خوبی دارد؛ اما اجرای طرح های ذهنی اش به کمال نمی رسد وقتی روی صفحه ی سفید پیاده می شود. چند شعر خوب دارد. اما در مجموع؛ پرحرفی ی راوی؛ خواننده را خسته می کند؛ بخصوص که شاعر؛ حرفی هم برای گفتن ندارد. اصولا دردی هم برای ارائه ندارد. با کمی دقت در ویرایش و تعمق در انتخاب موضوع می توانست شاعر خوبی شود

سهراب رحیمی








در باره صدیقه اسماعیل لو

تا برسم خورشید رفته است
صدیقه اسماعیل لو
نشر روزگار؛ 1389؛ 72 صفحه

تعبیرهای بسیار ساده با زبانی بسیار ساده بدون ساختار؛ بدون عمق و بدون زبانی شاعرانه, نمی تواند حجمی را تولید کند. وشعر قبل از تولید, در سطح, سقوط می کند.

سهراب رحیمی
23.08. 2013
مالمو؛ سوئد

در باره مه آ محقق

واژه ها آسوده نخوابیده اند
نشر شاملو؛ مشهد؛ 1377؛ 72 صفحه
ایده های خوبی که پیش شعرند و تبدیل به شعر نمی شوند. گاهی هم حرفهای خوب تبدیل به شعار می شوند و عبارتهای کلی و نتیجه گیری هایی که وظیفه ی شعر نیست. تصویرها گاه زیبا؛ گاه زمخت؛ جسته گریخته, در نبود کلیتی شاعرانه؛ در فضایی معلق سرگیجه می روند.
سهراب رحیمی
مالمو سوئد
23 .08. 2012

در باره محبوبه کلبعلی

دیوار کاغذی
محبوبه کلبعلی
ناشر: انجمن قلم ایران, 1389، 85 صفحه
شعرهایی با نام های خوب. شعرهایی با زبان خوب و تصویرهای خوب و نگاه عمیق و تیزبین و شاعرانه. منتها گاهی شاعر در نقش یک سیاستمدار و مصلح اجتماعی؛ موضع می گیرد. و این نوع برخورد با جهان در زبان, شعرش را به معناهای خاصی محدود می کند. محبوبه کلبعلی می تواند شاعر خوبی شود به شرطی که به معناهای خاص اجتماعی تاکید نکند. نبود یا کمبود زبان متمرکز؛ یکی دیگر از ضعف های این مجموعه است.
سهراب رحیمی
23.08. 2012

Saturday 14 December 2013

در باره ی مهری رحمانی

یک خوشه زن
مهری رحمانی
آهنگ دیگر؛ 1389؛ 107 صفحه

شعرهایی با شروع خوب که اکثرا پایان بندی ی خوبی ندارند. مفاهیم خوبی در شعرها هست با واژه های خوب. اما تکرار بعضی کلمه ها و آرکائیک بودن بعضی مفاهیم؛ یک نوع عدم توازن در این مجموعه به دست می دهد. همچنین عدم وضوح در جهت گیری ی شاعر ؛ و اغتشاش احساسات و تصویرها؛ به کلیات این اشعار؛ آسیب می رساند.

سهراب رحیمی
23.08.2012












در باره ی مریم اسسحاقی



نبض کوچه را بگیر
مریم اسحاقی
نشر نوح نبی؛ 1389و 76 صفحه

تصویرهای خوب و زبانی شسته رفته؛ نگاهی نو؛ و اجرایی موفق. مشکل این مجموعه این است که در بسیاری از شعرها؛ تصویرها پراکنده اند و معلوم نیست شاعر چه می خواهد بگوید. تصویرهای جدا جدا و زیبا نمی توانند تشکیل یک قطعه ی کامل بدهند. و در نتیجه تمام تلاش شاعر برای آفرینش تصاویر زیبا, منتهی به شعرهایی پراکنده و از هم گسیخته می شود

سهراب رحیمی
23 .8. 2012












درباره " محمد آشور",



درباره "نت ها به ریل از " محمد آشور", نشر داستان‌سرا
منتشر شده در روزنامه "آرمان"
سهراب رحیمی

رولان بارت در لذت متن می‌گوید: در پس متن هیچ کسی فعال نیست و در پیش متن هیچ کسی منفعل نیست. نه سوژه‌ای هست و نه ابژه‌ای. متن از دیدگاه‌های دستورزبانی فراتر می‌رود؛ متن همان چشم یکتابین است: «چشمی که من با آن خدا را می‌بینم همان چشمی‌ست که خدا با آن مرا می‌بیند». و در ادامه می‌گوید: لذت متن، آن دمی‌ست که تن من راه خود را در پیش می‌‌گیرد – زیرا تن من همان راهی را که خود من می‌روم نمی‌رود.
این مقدمه را گفتم تا توضیحی ضمنی نوشته باشم بر برداشتم از شعرهای محمد آشور. هرچند که شعرهای او یکدست نیستند، اما قضاوتی یکدست نیز می‌تواند خالی از اشکال نباشد. شعرهای محمد آشور، شعر اندیشه نیستند؛ اما خالی از اندیشه در شعر نیز نیستند. نوشته‌های او فلسفی هم نیستند؛ اما متن او میل به فلسفه هم گه‌گاه دارد. سبک نوشتاری‌اش، میل به نگفتن دارد؛ یعنی او بیش‌تر از آن‌که چیزی گفته باشد، بسیاری ناگفته‌ها را پنهان کرده است. منظور شاعر- راوی را از این متن‌های بریده بریده نمی‌فهمم. شاید هم او می‌خواهد که من نفهمم. در آن‌صورت در نفهمیدنم، برداشت‌هایی را از دست می‌دهم که شاید هدف اصلی شاعر نبوده. اما همیشه بیم این هست که بین متن و خواننده، چیزی از دست برود. اگر دنبال معنای مرسوم شعر فارسی باشیم، شاید از خواندن این مجموعه مایوس شویم. توصیه‌ی من اما این است که این متن‌ها را بی هیچ پیش‌داوری‌ای بخوانیم تا بتوانیم نتیجه‌ی بهتری بگیریم:
"... عرضم به حضور شما که
ما که گذشتیم
اما وقتی که دل‌تنگِ از همه چیزی
دل‌تنگ چیزی نیستی
فقط «دل‌تنگ»ی!
و دل‌تنگِ محض، دل‌تنگِ چیزی نیست
چیزی نیست!..."
و اما شعرهایی هم هستند که به‌نظر می‌آید دوصدایی هستند و خواندنشان لذتی دوچندان دارد:
"... خواهی برای تو در خانه
خواهی برای من در...
در.
مثلا همین تو!
( تو که می‌گویم با خودم هستم!)
یک جای پای کارِ تو می‌لنگد
و این یعنی یک پای تو در تبعید
( حالا برای من غربت!)..."
و شاعر گاه جهان را به شکل بیمارستان می‌بیند. مگرنه این‌که بودلر هم جهان را به شکل بیمارستانی می‌دید که در آن هر بیماری در آرزوی جابه‌جا کردن تخت خود است و همان‌طور که فروید بارها گفته؛ در این جهان هیچ چیز رایگان نیست جز مرگ. اما آیا به‌راستی مرگ رایگان است؟
"... بیماران در من اما همیشه اورژانسی به بستر می‌روند
پیش از خواب شیشه‌های خالی از عطر را از ِاِتر پر می‌کنند
و در اتاق خالی... و
تخت می‌خوابند
تخت که می‌خوابند...( بپّر میان حرف!)
در سلول‌هایم پر از نگهبانم
وقتی تمام‌وقت زیر سِرم هستم
یک تیمارستان پر هم البته شبانه توی سرم دارم
تیمارستانی با قفس‌های فکر
شوک‌های فراموشی..."
متن؛ در این میانه یادمانه‌ای بیش نیست؛ یادمانه‌ای که میل به منِ روایت دارد و منِ متن را با توصیف پرده‌های نهانی و دایره‌ی واژگانی و گم‌شده‌های میان متن برمی‌گزیند؛ همچون یک دیگری یک متن یک مؤلف در پشت آن پنهان، یک خدای نهانی یا یک نهاد مرده که مؤلف نام دارد، با شخصیتی که در زندگی‌نامه‌هایش ناپدید شده است.
بخش‌هایی از این مجموعه به شطحیاتی نظر دارد که حکایت حال دیوانه‌ای‌ست وقتی انسان در مرزهای تنش هم حتی نمی‌گنجد و می‌خواهد از بودن خود، از بودن‌های خود بگریزد:
"... در جنوب خودش مانده بود
و در خیال خود رفته بود تا شمالِ خودش
تا کمی از هوا بخورد
مانده بود
و رفته بود تا شمال خودش تنها
و تنها تنها رفته بود..."
گاهی هم هست که فضاها جنون زده است و التقاط رنگ‌ها و فضاها، شبیه شطحیاتی جنون‌زده می‌شود که از زیر خاکستر کلمات با گردن‌بند عجیبی که دارد شکل‌هایی غریب درمی‌آورد؛ مثل وردهایی که دیوانگان و جادوگران می‌خوانند:
"... آبی‌ست 
مثل سبز که آبی‌ست
از سرخ می‌نشست در سپیدیِ چشمانم از غروب
از غرب می‌شکست کشتی یونانی در سواحل چشمانم
از کیش می‌گذشت
شاه صفحه‌ی شطرنج
ماتِ چشم‌های عکس کسی بود..."
شعرهایی هم در این مجموعه هست که متفاوت است و کمی غیرقابل هضم؛ مثل شعر صفحه‌ی صدوسه که در سه قطعه سروده شده و پراکندگی قطعه‌هاش، زبان نامتعارف شاعر را به چالش می‌کشد و شاعر نمی‌تواند شعرها را تمامیت ببخشد. اما شاید این قطعه‌های ناکامل پراکنده، به‌خاطر وزنی که شاعر بر گزاره‌ها اعمال کرده، این نوشته‌ها را به شطحیاتی شبیه کرده است که گرچه معنای شاعرانه ی زیادی ندارند؛ اما قائم به ذاتند و البته خواندنی.

مالمو، سوئد؛ هفتم دسامبر دوهزاروسیزده

Friday 13 December 2013

نگاهی به شعر روجا چمنکار


مردن به زبان مادری
روجا چمنکار
نشر چشمه، 1389؛ 93 صفحه


شعرهایی با شروع خوب؛ تصویرهای روان؛ زبانی دقیق و بی شیله پیله؛ شعرهایی با عمق و طول و عرض و ارتفاع؛ شعرهایی با آهنگ در آهنگ کلماتی که جمله ها را تبدیل به یک سمفونی ی دل انگیز در صبح پاییز می کند. انتخاب کلمات؛ انتخاب نام ها؛ ترتیب اشعار؛ پایان بندی های قوی و طنین پر رمز و راز کلمات؛ حاکی از تمرینی شاعرانه دارد و نگاهی شفاف و عمیق و حساس به کلمات و رمز و راز و جادوی تصاویر بکر در جهان شاعرانه . شاعر می میرد تا در شعر زنده شود, شعر شود؛ یکی از بهترین مجموعه شعرهای ده سال اخیر


سهراب رحیمی
23 .8.2012



 





در باره ی منیره پرورش

من از حالا شروع شدم
منیره پرورش
نشر نوح, 142 صفحه؛ 1389

شعرهایی بیش از حد ساده,با مفاهیمی بیش از حد ساده که با زبانی ساده؛ به نمایش درمی آیند. آنچه کار شاعر را برجسته می کند؛ فرم کار اوست. وقتی شعرها را کوتاه می نویسد و سعی می کند جمع بندی کند؛ کاری که در اکثر مواقع با شکست روبرو می شود و ناچارا شعرها را در نطفه خفه می کند.
سهراب رحیمی
23 .8. 2012

در باره ی بهاره رضایی و تشریفات


تشریفات
بهاره رضایی
نشرچشمه؛ چاپ دوم، 1390 و 95 صفحه موضوعات بکری که با زبانی خوب در فرمی خوب اجرا می شوند. زبان و بیان در امتداد متن هایی که به  هم بافته می شوند بیانگر یک تفکر شاعرانه است و تمرینی طولانی. منتها گاهی شعرها هنوز شروع نشده تمام می شوند. گاهی خطابی بودن و روایی بودن گزاره ها تمرکز را از متن ؛ سلب می کند.  این مجموعه از بهترین هایی ست که در سال 1390 خوانده ام

سهراب رحیمی
2012/08/23
مالمو
سوئد






Thursday 12 December 2013

در باره ی اریک هرمه لین


Erik Hermelin 1860-1944
اریک هرمه لین در سال 1860 در هندوستان از پدری اسقف متولد شد و در سال 1944 در یک تیمارستان در جنوب سوئد درگذشت. او مترجم و نویسنده بود. شهرتش بیشتر بخاطر ترجمه ی ادبیات کلاسیک ایران است( ادبیات قرن هزار تا هزار و چهارصد میلادی). آشنایی او با زبان فارسی؛ به زمانی برمی گردد که به عنوان کادار ارتش بریتانیای کبیر؛ برای ماموریت در سال 1878 تا 1880 به ایران فرستاده شد. او تا سال 1909 در ارتش بریتانیا خدمت کرد. از سال 1909 تا 1944؛ یعنی به مدت سی و پنج سال در یک آسایشگاه در شهر لوند در جنوب سوئد بستری بود. و در آنجا بود که پروژه ی عظیم ترجمه ای اش را به انجام رساند. از ترجمه های معروفش در بین سوئدی ها می شود به ترجمه ی آثار عطار؛ مولوی؛ خیام, سعدی ؛ فردوسی و حکیم سنایی اشاره کرد. در مجموع می شود گفت نزدیک به چهل دیوان و ده هزار صفحه از ترجمه هایش در زمان حیاتش منتشر شدند ( تالیف: سهراب رحیمی)

Monday 2 December 2013

نگاهی به شعر فرزانه قوامی





نگاهی به یک شعر از فرزانه قوامی
سهراب رحیمی

عموما وقتی صحبت از نگاه یا نقد یا بررسی می شود؛ منظورمان یافتن معناهای متعدد متن است. این سوال پیش می آید که چرا هنوز که هنوز است بر آثار کلاسیک ادبی, نقد نوشته می شود. و چرا بعضی شعرها ( آثار) ؛ بیشتر مورد توجه منتقدین بوده اند. به نظر راقم این سطور؛ هرچقدر نویسنده یا شاعر, موقع نوشتن از رمزگان و روابط بینامتنی ی بیشتری استفاده کرده باشد؛ به همان نسبت اثرش تاویل پذیرتر و تفسیرپذیرتر می شود. معنای شعر؛ نقد شعر یا تحلیل شعر؛ نوعی تلاش برای یافتن ماهیت معناهاست و یافتن و کشف تکثر معنا به نفع رویکردی ساختارگرایانه در تثبیت چرایی ی متون ادبی مورد نظر.
 یکی از شاعرانی که برای نقد و بررسی انتخاب کرده ام؛ فرزانه قوامی ست, شاعری که نگاهی حرفه ای به نوشتن دارد. شعری هست در ابتدای کتاب اخیرش با نام « این همه چند بالای صفر». برای تحلیل شعر, ترجیح می دهم بخشهای از آن را بازنویسی کنم:

سرد بودم
توی تیرماه و این همه چند بالای صفر
ریزش یک ریزخاک بر گونه ام
گیجی موروثی ام

دقت کنید که به جای سردم بود, جمله ی سردبودم به کار رفته؛ که در واقع یک نوع آشنایی زدایی ست با واژه های معمول و گزاره های مرسوم شعر و نثر فارسی. در جمله ی بعدی؛ گزاره ی چند بالای صفر؛ به طرزی غیرمعمول به کار رفته؛ یا بهتر بگویم به نحوی شاعرانه در خدمت فضا و زبان و جهان شاعرانه ی شاعر این سطور به کار گرفته شده. اما حالا جدای از آگاهی های زبانی ی شاعر که جلوه گر در بازی های زبانی شده؛ می خواهیم ببینیم آیا شاعر توانسته به یک درک خاص و شخصی و یک تعبیر منحصر بفرد از زبان و  جهان شاعرانه هم برسد. به نظر من؛ فرزانه قوامی نشان داده که می تواند هم به جنبه های زبانی و هم به جنبه های معنایی و زیباشناختی ی متن, توجه نشان دهد؛ بی آنکه یکی از دیگری پیشی بگیرد یا دیگری را حذف کند:

زنی که دارد پیاده می شود از هر روز
در فاصله ی این همه دویدن
به جایی که نمی خواهد نمی رسد

دقت کنید که به جای پیاده شدن از مترو, شاعر ؛ پیاده شدن از هر روز را به کار می برد که علاوه بر این که دخل و تصرف در دستور زبان است, نشان دهنده ی تکرار و روزمرگی ی زندگی ی کارمندی و اداری نیز هست. کجاست که او نمی خواهد و نمی رسد؟ و آیا آن زن, اگر بخواهد؛ می رسد؟! این را نخواهیم دانست. اما انگار شاعر/ راوی در نخواستن ها و نرسیدن هاست که معمای شعرش در فرم و معنای مورد نظر؛ به قوام می رسد و شکل می گیرد.
به نظر راقم این سطور؛ شعر فرزانه قوامی؛ شعر زنی از جامعه ی مدرن شهری است؛ و این کتاب؛ و بالاخص این شعر؛ شرح حال کارمندی شاعر است که در دیجیتال ها و فشارها و استرس های جامعه ی امروز؛ قطره قطره به هدر می رود؛ تا در معنایی که سایه ای از زمان می شود دوباره شکل بگیرد:
در فاصله ی این همه دویدن
خوش بختی ام زیر چرخ های 45/7
و ریزش یک ریز آب بر گونه ام

یاکوبسن در مقاله اش در باب زبان ادبی؛ مدعی ست که زبان شعر با زبان سایر قالبهای ادبی؛ تفاوت دارد بدان جهت که متورم می شود و توجه خواننده را به ماهیت خود معطوف می کند. به اعتقاد یاکوبسن؛ قالب های نوشتاری یا انواع مختلف ادبی, به طور مشخص؛ و در این متون ( شاعرانه) ، به طور مشخص مبین ویژگی های زبانی بخصوصی هستند. می شود این مقاله ی یاکوبسن را اینطور خلاصه کرد که او معتقد است به طور کلی شعر به شیوه هایی, آوا یا بعد آوایی زبان را  برجسته می کند.
دیده ام خیلی از شاعران و منتقدان ما؛ شاعران زن معاصر را با  فروغ مقایسه می کنند و منتظر شنیدن کلمه هایی با معناهای بزرگ هستند. اما شاید این گونه شاعران هم اکنون ظهور کرده اند و ما به دلیل پیش داوری هایمان, از شناخت و کشف این معاصرین؛ باز می مانیم. گفتمان ادبی، به لحاظ صوری و تاریخی؛ مقوله ای نسبی ست و از این رو؛ پیوسته دستخوش تغییر و تعریف و تبیین مجدد است.
دو مسئله که ذهن مرا بخود مشغول می کند یکی نگاه شاعر به واژه است, وقتی شاعر- راوی از زبانی تخصصی برای طرز بیان شاعرانه اش استفاده می کند. شاعر از آنجایی که در زمانی خاص زندگی می کند؛ متن شاعرانه اش را به فراخور تاریخ؛ قرائت می کند.  مسئله ی دیگر؛ استفاده از تکنیک روایت است که آنقدر حرفه ای و دقیق به کار رفته که خیلی طبیعی به نظر می آید. شاعر اینجا نشان داده؛ می تواند در زبان شعرش؛  دال ظاهرا ثابت را به مدلولهای تازه تبدیل کند.
در این مقوله خواسته ام به غیر از نقد شعر فرزانه قوامی؛ نگاهی هم به نحوه ی نگاه منتقدانه از دریچه ی کشف و بازیافت داشته باشم. نقد ادبی را می توان نوعی گفتمان تلقی کرد که ماهیت گفتگوگرانه ی خاص خود را دارد. در این راستا؛ ارتباط نقد ادبی با ادبیات را می توان دو گفتمان رقیب دانست: اولی که متن شعر است, و دیگری نگاهی که در پی ی کشف -  و یا تثبیت حقایقی تازه و یافتن قرائت های دیگری از متن راوی است.


نام کتاب مورد برسی: بعد از هفت ساعت و بیست و نه دقیقه گریه؛ نشر نیلوفر, فرزانه قوامی. منتشره در سال 1390؛ تهران


نگاهی به شعرهای آذر کتابی




نگاهی به : همه ی انگشت هایم اشاره اند
آذر کتابی
نشر چشمه، 1391
سهراب رحیمی
مهمترین ویژگی ی شعر آذر کتابی؛ طنز است. البته نه از آن نوع که ما مثلا در کار طنز نویسان می بینیم. بلکه طنزی که سرچشمه در نگاه تیزبین شاعر به جهان و کلمه ها دارد. نظریه پردازان معاصر می گویند انسان امروز و علی الخصوص هنرمند امروز باید بتواند نگاه طنزآلود به خود و جهان پیرامون خود داشته باشد. و این درست برعکس آن نگاه تراژیک مرسومی که ما در شعر کلاسیک داشته ایم. نگاه کنید از خاقانی تا اخوان ثالث؛ وجه مسلط شعر فارسی ؛ شعر عاشقانه بوده است و گله از روزگار نامناسب. انگار در این مملکت هیچوقت اوضاع برای شاعران؛ مناسب نبوده. و البته که این خصلت هنرمند است که هیچگاه راضی نباشد. اما نگاه خلاقانه به هنر و شعر؛ چیز دیگری ست. در نگاه خلاقانه؛ شاعر فراتر از تعاریف مرسوم روز به جهان؛ اشیا؛ پدیده ها و کلمات نگاه می کند. دغدغه ی هنرمند خلاق؛ ایجاد فرم است؛ چرا که آنچه تا به امروز گفته شده محتواست, و فرم تازه است که اعلام خلاقیت می کند. و تا شاعری به اهمیت فرم پی نبرد؛ حرفهایش می شود تکرار شاعران پیش از خودش؛ و این البته بدون توجه به کیفیت آثار خلق شده است که ممکن است خیلی هم زیبا باشند. منتها شاعر اگر نسبت به فرم بی توجه باشد؛ خیلی راحت می تواند بیفتد در ورطه ی تکرار و زوال و نزول کند به یک خطابه خوان بازاری. آذر کتابی اما در این دو کتابی که در این سه سال اخیر منتشر کرده نشان داده است از جمله ی شاعرانی ست که قدر کلمه را می دانند و نگاهشان به شعر؛ نگاهی عمیقتر از تیتر منتشره در روزنامه ها و گاهنامه ها و ماهنامه های منتشره ی معاصر است. او شاعری نامتعارف است و این نامتعارف بودن باعث می شود بازی ی معنایی ی گزاره های او افزایش بیابد و این افزایش بازی ی معنایی, خوانش ها و تفسیرهای بیشتر و بیشتری را به وجود می آورد. اگرچه هر متن بازیگوشی ؛ قاعدتا باید تا حدی متعارف نیز باشد تا بتواند آن بخش نامتعارفش را نشان دهد. اما نامتعارف بودن به تنهایی؛ منجر به نامعنایی و حتی بی معنایی می شود. اما چون واژه های استفاده شده در شعر شاعر؛ اغلب پرمعنا و پویا هستند؛ ساختار این پرمعنایی و پویایی؛ با توجه به ابهام و انعطاف پذیری ی موچود در متن بهتر جلوه می کند و در نتیجه؛ عمق معنا در شعرهای آذرکتابی؛ نشان از هوش شاعرانه ی او در خلق جهان مدرن دارد و مهارت او در تصویر تنهایی ی انسان در برابر ابزار.
مثلا دقت بکنید به طنز روزگار دراین عبارت:
می گویند:/ این طور که / تو مرده ای/ مردن کاری ندارد
یک نوع طنز تلخ هم در شعرهایش هست. مثلا آنجا که می گوید:
یقینا / حسرت نمی برند / آدم های کاملا مرده به / آدم هایی که / کمی زنده اند و ...
تعریف های زیادی از زخم شنیده ایم . مثلا زخم غربت, زخم حسرت؛ زخم تنهایی, زخم نادوستی ها و ....اما آذرکتابی تصویر دیگری از زخم می دهد:
زخمی که خودبخود / جوش می خورد یاد می گیرد / چگونه بایستد / روی حرف خودش.
طبیعی است که مستقل بار می آیند / زخم هایی که خودبخود / جوش می خورند و/ انتظار جوش بعدی را می کشند.
نگاه به اشیا را از نیما یادگرفته ایم و تشخص بخشیدن به اشیا را. آذرکتابی اما طنز و تشخص را با هم مخلوط می کند و ترکیب تازه ای را به ما معرفی می کند؛ رابطه ی درون اشیا و قضاوت نسبی + پارادوکس می شود منطقی که = طنر تلخ روزگار
پیمان کار خبره نمی پرسد / برای ساختمان سازی / سنگ پرطاقت بهتر است / یا برای برش / فولاد آبدیده
حتی نوع نگاه عاشقانه ی شاعر با دیگران شاعران متفاوت است؛ آنجا که با تعبیری نو حسش را توضیح می دهد:
در خانه شکل خانه می گیرم / در کلاس / شکل کلاس / وقتی به تو فکر می کنم / فقط / تن به هیچ ظرفی/ نمی دهم !
در پایان می خواهم با شعری مقاله را خاتمه دهم که به تعبیر من تعریف تازه ای از زندگی و مرگ می دهد؛ شعری که تصویر خوبی ست از مرگ و زندگی:
در روش مسالمت آمیز با زندگی / نه کبریت ها مهربان می مانند نه هیزم هایی که پشته پشته / نم پس می دهند/ بر زندگی مزمن/ مرگی مزمن / جاری ست.

سی ام نوامبر دوهزار و سیزده
مالمو سوئد

Friday 2 August 2013

برخورد دیالکتیک با حادثه های ساده ی زندگی




برخورد دیالکتیک  با حادثه های ساده ی زندگی



نگاهی به:
مدادها شب را افقی می کشند
زیبده حسینی
نشر اردیبهشت 1391، تهران

مهمترین نکته ای که در خوانش شعرهای زبیده حسینی توجه مرا به خود جلب کرد؛ برخورد دیالکتیک او با حادثه های ساده ی زندگی ست. او بی شک, نگاهی شکاک به جهان و اشیا و پدیده ها دارد؛ و تجربه های شاعرانه و ذهنی اش به خوبی توانسته به عینیت تبدیل شود. عینیتی تلخ که در حین حال،  تصویری  زیباست:

چمدانی که روزهاي مرا مي برد / خالي ست.

برخورد غیر متعارف او با زبان؛ منجر به شعری زبانی شده. و تصویرهای شعری اش در حین تراژیک بودن؛ نوید تولدی دیگر را می دهد. تولدی که شاید تنها در مسیر زبان میسر است:

بگذار
آخرين اتفاقي باشم
كه از شانه هاي دیوار
فرو مي ريزد.