Monday 29 June 2015

نسرین جافری




نسرین جافری هم رفت
نسرین جافری، متولد سال 1329 در خرم‌آباد لرستان، و از زنانِ شاعرِ تاثیرگذار دهه 70 بود که اشعار و سروده های او در مطبوعات تهران و لرستان چاپ می‌شد.زخم سایه و بید»، «رمل هندسی آفتاب‌گردان»،‌ «نیمی از مرا کشته‌اند»، «به سوی هرگز، به سوی هیچ»، «ما همچنان ترانه خواندیم» (مشترکا با نصرت‌الله مسعودی) و «خواب اتم» مجموعه‌های شعر منتشرشده این شاعرند. برای من و دیگر شاعرانی که در دهه ی هفتاد قلم می زدند، حضور او بسیار مغتنم بود. و حالا با رفتنش خالی بزرگی در شعر معاصر می بینم. به جای حرفهای بیشتر، تصمیم گرفتم نقدی را که چند وقت پیش بر شعرهایش نوشتم و در مجله ی عقربه منتشر شد را بگذارم اینجا در معرض دیدشما        
.....................................................................................
اگر بخواهیم اهمیت نسبی ی شیوه های مختلف نگاه به شعر را به بحث بگذاریم؛ می توانیم از این بحث شروع کنیم که آیا شعر بنایی ست ساخته از واژه ها یا رخدادی ست در تاریخ ادبیات؛ یا به معنای دیگر تجربه ی شاعرانه ی یک واقعه است؟ در مورد شعری که ساختمان کلامی تلقی می شود؛ این پرسش پیش می آید که معنا با ویژگی هایی مثل صوت و وزن؛ چه رابطه ای دارد. و دیگر اینکه ویژگی های غیر معنایی چگونه عمل می کنند؟ خلاصه ی کلام اینکه کنش ها و واکنش های مختلف در باره ی یک اثر شاعرانه را می توان به انتظار نشست. در نظریه های شعری وجود روابطی میان انواع مختلف سازماندهی ی زبان وجود دارد؛ سازماندهی ی عروضی؛ سازماندهی ی آوایی و سازماندهی ی مضمونی. رابطه ی معنایی و غیر معنایی ی خاص زبانی  هست میان آن چه شاعر می خواهد بگوید با آنچه شاعر با چگونه گفتن آن شعر؛ توان آن را پیدا می کند که سازمانی تازه به واژه ها بدهد؛ سازمان کانونی آنها را برهم بزند؛ تاکیدها را عوض کند؛ معانی حقیقی را به معانی ی مجازی تغییر دهد. به غیر از این که هر شاعری ادامه و تکمیل شاعران پیش از خود است؛ می توان نوشته هایش را به عنوان تاملاتی در باب درک پذیرکردن تجربه ی انسان معاصر از زمان پنداشت. و شعر اکتشافی در نظریه ی روایت است.
نسرین جافری را سالهاست که از طریق کتاب هایش و شعرهای منتشره اش در مطبوعات می شناسم. و حالا که به شعر دهه ی هفتاد نگاه می کنم شعرهایش را هنوز مطرح و موثر می بینم. وقتی که تورقی در شعرهایش می کنم این سطرهای درخشان را می یابم که هنوز جزو بهترین های سالهای اخیر است:
جوهر گندم را به آسیاب هاب نوری می برند
بی سیم ها از کار افتاده اند اینجا
بیا از خط آهن فرعی بگذریم
و در جبهه های الکل
به آخرین سرباز برسیم
آنتن ها را که می چرخانم
برف های اتم غافلگیرم می کند
قطاری در کار نبوده است هرگز
این واگون از پیچ انگور می گذرد
اسبان ماهواره ای
چهارنعل از هسته انتزاع می آیند
و اشیا در اسپری جادو
به وهمی سپید بدل می شوند
قطاری در کار نبوده است هرگز
بگذار بچرخم بر این صفحه.
همانطور که می بینید وفور تصویر در این شعر؛ باعث سنگینی مطلب نشده. و واژه ها و تصویرهایی که می سازند آنقدر ناگهانی و عجیبند که ذهن خواننده را به سمت فضاهای نوتر باز می کند. همه چیز اما بر صفحه ی کاغذ است که خلق می شود؛ زندگی پیدا می کند؛ تاثیر می گذارد و پیش می رود:
روی تکه ای کاغذ
نسیم  از شرق می گذرد
قطاری در کار نبوده است هرگز
ای پرنده!
بال هایت نرسیده است هنوز.
نسرین جافری خیلی علاقمند به اسطوره های قدیمی و مدرن است و رفتارش با اساطیر؛ نه آنی ست که ما از محققین ادبی و فیلسوفان سراغ داریم، بلکه رفتاری شاعرانه است؛ از آنجایی که الفاظ را در جایی غیر منتظره به کار می برد و معنا را پنهان می کند. نمی توانم بگویم همه ی شعرهای شاعر را می فهمم. اما به جرات می توانم بگویم از خواندن همه ی شعرهایش لذت می برم. شاید به این خاطر که در نوشتار او نوعی سلوک و مراقبه هست که معناها را در جاهایی می بیند که تنها آن کس که به آن حد از درک رسیده باشد می تواند عینا تجربه کند:
داوود برکه ها مفرغ بودم
در این شب
که با عطسه ی اولین گیلاس جهان
میان کتان زنگ
به بوی کلمات دست کشیدم
چر اینهمه از من دوری؟
در شعر نسرین جافری ما با نشانه هایی طرفیم که می توانیم آنها را دال مورد نظر بنامیم. اما مدلول این دال ها به سادگی خود را نشان نمی دهد. به همین دلیل خواندن شعرهای شاعر می تواند لذت خوانش را به حیرت ناشی از کشف روابط بین اشیا کاهش دهد. اما نسرین جافری شاعری نیست که به فقط به همین صنعت بسنده کند( هرچند بخش اعظم شعر امروز ایران به همین ناچیز راضی ست. یعنی همین که شاعر احساس کند تا حدودی خواننده را دچار شعف ناشی از کشف نحوتازه ی زبان کرده است؛ شاعر احساس رضایت می کند و دست از مکاشفه و تعمق بیشتر برمی دارد) . اما نسرین جافری به غیر از مهارت بی نظیرش در چیدمان کلماتی که تولید حیرت می کند؛ به معناهای نو و رشد سریع جهان بیرون نیز توجه دارد؛ همچنان که نقش زبان به عنوان فرآورده ی حیرت انگیز این جهان حیرت زا را هیچگاه دست کم نمی گیرد:
بمن لگو
چه کسی آواز دوردستش را
بر انتهای لفظ سرد آن درخت
آویزان کرده است
که در بوی تو پیچیده ام
شاعر در کشف تازه ی اشیا و نگاه نو به طبیعت خیلی دقیق و هم هنرمندانه به کاووش می پردازد:
حس می کنم
روی شبدری بنفش نشسته ام
صفحه
به صفحه
فصل ها را خط می زنم
نمی خواهم شعرهای او را بسط و تفصیل و تشریح کنم چون هدفم نوشتن نقدی دانشگاهی نیست. تنها اشاره ای بر توانایی ها و پیچیدگی های شعر نسرین جافری کافی ست تا باور کنیم حادثه ی مهم شاعرانه که در انتظارش بودیم؛ اتفاق افتاده است. بار منفی ی کلمات در شعر جافری می توانند معنایی مثبت پیداکنند بی اینکه خواننده متوجه این معناسازی شود. و البته این از مهارت شاعر است که توانسته معناهای مورد نظر خود را به طرزی نوین القا کند که در دایره ی واژگانی شعرهایش خیلی طبیعی و بدیهی جلوه کند:
و قارچی مضحک
با تکرار خود
چتر دلم را می بندد
در دوره ای که ما در محاصره ی اعداد و ریاضیات هستیم؛ در دوره ای که انسان به چند شماره در یک کارت شناسایی محدود می شود و جامعه ی پساسرمایه داری پسامدرن؛ سعی در القای سیستم کنترل خودش است و در جایی که اعداد نقش مهمتری دارند تا خود انسان و معضلاتش؛ بیخود نیست که شاعربه اعداد و ریاضیات و هندسه پناه می برد. شاید قبل از نسرین فرجامی هم در دیرباز ریاضیدانان و جادوگرانی با استفاده از رمل واصطرلاب و جادوی اعداد، سعی کرده بودند به کشف معنای پنهان کهکشان دست بیازند؛ اما در شعر نسرین جافری؛ حیرت از حضور اعداد است که گمگشتگی ی شاعر را دوچندان می کند؛ هر چند این گمگشتگی آنقدر شاعرانه و زیبا اجرا شده که خواننده احساس می کند نوع جدیدی از فرم شاعرانه را در نوع تازه ی بیان کلمات و اعداد؛ کشف کرده است:
میان دایره ای با هفت شعاع تاریک شدم

روی هفت آسمان شانه اش به خواب می روم

طرح آب را در مصرع تلخ ساعتی می خیساند

تا اصواتی دوردست از ریل کلمات خارج شده ام

تمام هندسه ی دلم را در طلوع یک سیب می تکانم

با سه نقطه از منحنی صدایت؛ کسوف کاملی را دور می زنم

چه بارانی در مثلث این زنگ مدام می پیچد

و جهان نقطه ای بود/ هم ذات ثانیه ای با سه شعاع سرخ/ که هر کدام عددی در پس خود داشتند

از این همه عبارات وسطرهای زیبا که بگذریم؛ شعرهایی هست آنچنان زیبا که حیفم آمد اینجا شما را در لذت خواندنش شریک نکنم:
چه بارانی در مثلث این زنگ مداوم می پیچد
که کنف خزانی ی آن پرنده ی باستانی
در صلح راکد نارنجی
در متن آیه های دیروز
دود می شود
و آن گندم دیرسال
در وتر آخرین ضربه
به خواب رویش خود می رود

در این کتاب هفتاد صفحه ای از این گونه عبارات و سطرهای عجیب و زیبا بسیار هست. کتاب نسرین جافری را می شود از آخر به اول خواند یا از وسط. هرجای کتاب را که باز کنی؛ فوران تصویر است و زبان و اعجاز کلام؛ کلامی که در استعاره وجاز خود با ایجازی شگفت می رسد که با ابهام و ایهامی که در بطن کلام و تصویر نهفته است؛ جهانی نو را به روی خواننده می گشاید. هفده سال از چاپ این مجموعه شعر می گذرد. نسرین جافری سال گذشته؛ شاعر پیکسوت جایزه ی خورشید شناخته شد؛ بنیادی که  در این سالهای اخیر؛ معرف شعر زن ایران بوده است. نقش نسرین جافری در تحول شعر ایران و گذار از مدرنیته و حضود در متن پست مدرن امروز؛ بی شک نقشی مهم و فراموش ناشدنی ست.
طبق اصول
روی سه پایه ای زمان بندی می شدند
به نوبت برمی خاستند
مضمون خود را کوک می کردند
آنگاه
با لرزشی هیستریک
در صدای خود زنگ می زدند.
سهراب  رحیمی

Wednesday 6 May 2015

در باره رسول یونان








رسول یونان را سال‌هاست که از دور می‌شناسم. از آن زمان که در روزنامه‌ی اعتماد؛ مصاحبه‌های جنجالی با شاعران معاصر داشت؛ تا بعدها که به عنوان مترجم نامش بر سر زبان‌ها افتاد تا بعد که نمایشنامه‌نویس، داستانسرا و شاعر محبوب و پرفروش و معروفی شد. رسول یونان؛ سن زیادی ندارد. هشت سال از من کوچکتر است؛ اما به لحاظ سابقه‌ی فعالیت فرهنگی و تجربه‌ی شاعری؛ جزء شاعران میانسال موفق به حساب می‌آید. شاعری که از هم اکنون به عنوان یک چهره، یک سبک، یک زبان؛ و یک نوع شعر خودش را زبانزد خاص و عام کرده است. به بیان دیگر؛ رسول یونان؛ تنها شاعر نیست. رسول یونان در ادبیات معاصر ایران، یک پدیده است. پدیده‌ای یگانه که نظیر ندارد. شاید علت موفقیت او در این باشد که زبان او به زبان هیچکس دیگری شبیه نیست و البته علتش هم مشخص است: ذهن او شبیه هیچ شاعر دیگری نیست. فکر می‌کنم یکی از علل‌اش این است که او شاعری دو زبانه است که هم‌زمان در هر دو زبان فعال است. او شاعری ست که به ترکی فکر می‌کند به ترکی می‌نویسد. به ترکی فکر می‌کند به فارسی می‌نویسد. به فارسی فکر می‌کند به ترکی می‌نویسد. به فارسی فکر می‌کند به فارسی می‌نویسد. به بیان دیگر؛ رسول یونان، آرتیستی غیر قابل پیش‌بینی است. گاه نمایشنامه می‌نویسد. گاه کلمات قصار. گاه دنبال معناست. گاه دنبال نامعنا. می‌توانم به جرأت بگویم رسول یونان از معدود شاعرانی است و یا تا آنجا که می‌دانم یگانه شاعری ست که وقتی شعرشان را شروع می‌کنی، نمی‌توانی آخرش را حدس بزنی. و جالب است که با آن‌که دراکثر مواقع، او به عمد؛ پایان شعرش را کات می‌کند؛ شعرش دارای استخوان بندی محکم و پایان بندی قوی ست. من به شعرهای رسول یونان می‌گویم سهل و ممتنع. سهل از آن رو که آسان خوانده می‌شود و ممتنع از آن رو که به سختی قابل کپی برداری ست. این خصیصه‌ی حقیقی شعر خوب است. این خصیصه‌ی حقیقی همه‌ی شاعران خوب است که شعرشان غیر قابل کپی برداری باشد. به عنوان مثال دقت کنید در این عبارات ساده که از فرط سادگی پیچیده‌اند:
9364101
نه رفتیم
نه ماندیم
به یک کشتی تکیه دادیم و
در آلبومها زندگی کردیم
داستان حسرت ها و حرمان ها و از دست دادن ها و زیستن با خاطرات است منتها در برداشتی نوین:
 از یاد رفتهام
چون تپانچهای که
پس از جنایت
به دریا پرت شده است
 یا آنجا که تعبیری نو از سیگار و جاسیگاری می دهد:
 این شعر یک جاسیگاری است
که مرا در آن خاموش کردهاند
این هم خاکسترش
کمی رنگ خون دارد
یک نفر
مرا چون سیگاری
بر لب گذاشته
تا آخرین ذره دود کرده است…
 در زندگی لحظه‌هایی هست که نه می‌شود درباره‌شان داستان نوشت، نه می‌شود درباره‌شان فیلم ساخت و نه حتی شاید بشود ساده درباره‌شان حرف زد. کار شاعر؛ ثبت چنین لحظاتی ست؛ لحظاتی که به سختی می‌شود ترسیم‌شان کرد؛ آن لحظه‌هایی که چون جرقه‌ای در آسمان ذهن و حس و احساس شاعر ظهور می‌کنند و به همان سرعت ناپدید می‌شوند:
 سوار تاکسی میشوی
تصویر من
در آینهی آن
حتما حالا
چون نقطهای شدهام
نقطهی سیاهی
بر پایان جملهی عشقمان.
 عشقی که شاعر از آن هیچ نمی‌داند. و فقط تصویری ناگهانی از آن در ذهنش نقش بسته؛ تصویری که از واقعیتش هیچ نمی‌دانیم جز همین چند خط سیاه بر کاغذ سفید، که شاید زندگی همین باشد: لکه‌هایی سیاه بر زمینه‌ای سفید:
 گربه ای زرد
بر بام تاکسی سفید
چرت می زند
این تابلویی ست از
تخم مرغی شکسته
و ریخته
 اگر در شهر بزرگ زندگی کرده باشی می‌دانی پیدا کردن تاکسی در آن ازدحام چه گنج بزرگی می‌تواند باشد:
 در موجاموج این شهر
در هیاهوی پر از ازدحام
تاکسی جزیرهای است سرشار از نعمت
جای رابینسون کرزوو خالی!
 شاعر می‌تواند از حادثه‌های معمولی زندگی شعر بسازد. شاعر می‌تواند از عشق سخن بگوید بی آنکه از عشق سخن بگوید. و توجه به فرم و بازی‌های زبانی داشته باشد، بی آنکه در دام تصنع و تکرار و تقلید و تشبیه  و تصویر و استعاره‌های تکراری بیفتد:
 میخندم به باد
که اغلب بی موقع میوزد
میخندم به ابر
که اغلب بر دریا میبارد
به صاعقه نیز میخندم
که فقط میتواند
چوپان ها را خاکستر کند
و میخندم به…

تا شاد زندگی کنم
من میخندم

اما دنیا غمانگیز است
واقعا غمانگیز است.
 نمی‌توانم این مقاله را به پایان برسانم بی آنکه اشاره کنم به شعرهایی از رسول یونان که به نظرم تصویرهای زیبا و درخشانی دارند و می‌شود چند بار خواندشان، بی آنکه آدم احساس خستگی بکند:
 شب شومی ست
و ستاره ها در قاب پنجره
تخم مرغ های لقی هستند
که دیوانهای آنها را
به سینه ی آسمان کوبیده است
 یا دقت کنید به این شعر:
 این دنیا به درد ما نخورد
ما در رویاهایمان زندگی کردیم
 و یا این شعر که می‌تواند همچون نقطه‌ی پایانی بر خوانش امشب ما  از این شعرها شود:
 دنیا در آن سوی میله هاست
من د راین سو
نمی دانم
او زندانی شده
یا من؟!

در باره ی آرش شفاعی



در هفته ای که گذشت، کتابی به دستم رسید از شاعر خوب خراسان، آقای آرش شفاعی. نام کتاب هست: در حد مرگ. شعرهای کتاب مضامینی اجتماعی دارد با زبانی فردی و با تشخصی که خاص شاعران خوب دوران ماست. در آینده ی نزدیک، نقد مفصلی بر این مجموعه شعر می نویسم. اما فکر کردم با اولین شعر این مجموعه آشناتان کنم:
پس مانده های نفت کش را تف کرد
و فریاد کشید: من اعتراض دارم
به کوسه ها
که نمی فهمند
یک چکه عرق
برای کارگران غیرقانونی چقدر آب می خورد
به زباله های هسته ای
که با مذاق لاک پشت ها نمی سازد
به مدیترانه
که در محاصره ی ماهی های غزه آرام ندارد

کدام جانورشناسی اولین بار گفت:
نهنگ ها خودکشی می کنند؟

 زبلن روایی و روان این مجموعه؛ چیزی از ارزش تفکر شاعرانه ی شاعر این کلمات، کم نمی کند. شفاعی که دستی هم در غزل و ترانه  دارد؛ در شعر با اقبال بیشتری کار می کند. نوشته های او حاکی از تسلط او بر واژه و استفاده ی بجای او از نحو روزمره در شعر است؛ چیزی که این   روزه کمتر می بینم . با خواندن شعرهای ارش شفاعی؛ به آینده ی شعر جوان ایران؛ امیدوارتر شدم. می دانم نوشتن در این دوران؛ سخت است. و شاعر نیز به این نکته معترف است

سرودن دشوار است
به خصوص اگر مردد باشی از چه بنویسی
از چشم هایی که
یا از دشنه ای که

سرودن دشوار است
مثل عاشق نشدن
مثل بغض نکردن
مثل اشک نریختن



سهراب رحیمی
آرویل 2015
مالمو. سوئد

Saturday 17 January 2015

در باره ی « نام تو آمدن است» از زبیده حسینی






در باره ی « نام تو آمدن است» از زبیده حسینی
نشر نصیرا، تهران 1393

سهراب رحیمی

شعرهای زبیده حسینی را که می خوانم بی مهابا شادمی شوم، نه از آن جهت که محتوای شعرش، شادی برانگیزباشد، بلکه از آن جهت که نحوه ی استفاده ی او از زبان، به رقص نزدیک است. رقصی، که نوعی شعر است. زبیده حسینی در شعرهایش توانسته شعر زبان را با رقص کلمات به نحوی استادانه به عرصه ی نمایش درآورد. عرفان کلمات بر تمامیت متون، تاثیری به سزاگذاشته و متن های شاعرانه ی او را به شکل یک سمفونی  می نوازد. نمی خواهم به تفسیر تک تک شعرهای او بپردازم چرا که از حوصله ی یک مقاله خارج است. اما نمونه هایی از شعر او را ارائه می دهم تا بیشتر متوجه منظورم شوید:

كسي كه ریشه های ميل را مي برد
ميل های بي قرار را درخت مي شود در من
ليلي دست نخورده ای كه تن مي دهد به تبر/ دیوار فرو مي ریزد
هم ردیف بادها و درخت ها
كج مي شود
اولين زمستان كوچه را
كه ثریا اگر با دیوارها دست داشت/ با شما چشم
خانه را
بر ساحلي كه پا مي دهد به دویدن ام آرام / ساخته بودم
طوفان هميشه علامت فراگيری بر ابعاد دریا نبود
تا بشکنم انگشت ها را

شاعر/ راوی ساده و روان می نویسد، اما ذهنیت ساده ای ندارد و هرچند که او گاهی از ترفندهای ساده نویسی استفاده کند، اما متن شعرهاش روبه سوی رستاخیز کلمات دارد:

من از نمي شود مي آیم
از شاید بشود
از دری كه به بسته ماندن اش معتاد است
آمدن های رفته را رصد مي كنم
روی خودم فرو مي ریزم
توی خودم خانه
آجر به آجر
در خودم
در مي بندم و
دریچه مي شوم

شعرهای زبیده حسینی شعرهایی هستند قایم به ذات، یعنی معناشان در خودشعرهاست، نه جایی بیرون آن. معنای عبارات و جملات، در بازی ی زبانی زمانی محرز می شود که شاعر، کلمه ها را درنوردیده است و خواننده را با گمگشتگی ی معنایی تنها گذاشته است. رسیدن در شعر او به معنای نرسیدن است. و یافت کلمه،آغاز عرفان جمله هاست. شعرهای زبیده حسینی را باید خواند