Wednesday 26 December 2007

در چند و چون جایزه ی نوبل

همانطور که می دانید جایزه نوبل بزرگترین جایزه ی ادبیات در جهان است ولی جوایز بزرگ دیگری هم وجود دارند از جمله جایزه ی بوکر،جایزه ی پولیتزر و جایزه ی کنکورد. به غیر از این ها جایزه ی اسکاندیناوی و جوایز ملی کوچک و بزرگ هم هست و جوایز روزنامه های بزرگ جهان و جوایز منتقدین. اما جایزه ی نوبل به دو دلیلِ ، یکی به علت قدمت و جدیت داورانش و دیگر به دلیل سرمایه گذاری ی کلان مشروطه ی سلطنتی سوئد از بالاترین اهمیت برخوردار است.. مقدار پولی که به هر برنده می دهند ده ملیون کرون سوئد است که می شود ۱۴۵۰ ملیون تومان یعنی یک ملیون و سیصدهزار دلار. و این رقم بزرگترین رقم است چون مثلا پولی که برنده ی جایزه پولیتزر می دهند یک دهم این مقدار و جایزه ی برنده ی کنکورد و بوکر نیز یک نهم این مقدار است. این که چرا کشور کوچک سوئد توانسته چنین مقام بالایی در جهان به دست بیاورد شاید مربوط به این نکته باشد که دولت و حکومت سوئد اهمیت ویژه ای به فرهنگ وادبیات می داده و نویسندگان این کشور هیچگاه تضادی با حکومت نداشته اند و در این صد ساله ی اخیر ار نظر مالی تامین بوده اند.



وقتی به لیست نویسندگانی برخوردم که در این بیست ساله ی اخیر کاندید جایزه ی نوبل بودند افسوس

خوردم که چرا حتی برای یک بار هم که شده یک نویسنده یا شاعر ایرانی کاندید جایزه ی نوبل نشده است چه رسد به این که حتی برنده شود. در باره ی این مسئله کلی مقاله و روزنامه خواندم و در مورد شرایط کاندیداتوری مطالعه کردم.این اشخاص می توانند کاندیداها را به آکادمی نوبل سوئد پیشنهاد دهند

پروفسورهای ادبیات در دانشگاههای معتبر جهانی

اعلام نامزدی از طرف اعضای آکادمی سوئد و یا اعضای آکادمی های کشورهای دیگر

معرفی از طرف برندگان سابق جایزه ی نوبل

معرفی از طرف کانون نویسندگان کشورهای مربوطه


و با این احتساب می شود فهمید چرا تاکنون هیچ کدام از شاعران و نویسندگان ما حتی به عنوان نامزد جایزه ی نوبل هم مطرح نبوده اند. پروفسور هوراس انگدال منشی ی آکادمی ی سوئد می گوید هرساله بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ نویسنده به ما پیشنهاد می شود. وی می گوید که آکادمی در درجه ی اول ترجمه های سوئدی آثار را می خواند و در درجه ی دوم ترجمه های انگلیسی. اما حتی گاهی اتفاق افتاده که ما از مترجمانمان خواسته ایم بخشهایی از یک رمان را به سوئدی ترجمه کند. در نهایت هرچه آثار بیشتری از یک نویسنده به زبان انگلیسی منتشر شده باشد طبعا شانس آن نویسنده بیشتر است. همچنینی همکاری نزدیک نویسنده با دانشگاههای معتبر جهان و داشتن مدرک دکترای یا بالاتر در رشته های ادبیات و علوم انسانی هم جزو امتیازاتی ست که آکادمی در نظر می گیرد. شاعران و نویسندگان پیشنهادی باید جزو شاعران و نویسندگان تاثیرگذار در زبان و ادبیات خویش باشند و در سطوح جهانی به موفقیت هایی دست یلفته باشند و از طرف دانشگاهها و نشریات فرهنگی ی معتبر جهانی تایید شده باشند

مجله اکپرسن که یکی از بزرگترین مجلات کشور سوئد است لیست مطرحترین نویسندگان چندسال اخیر را که شانس برنده شدن جایزه ی نوبل را دارند اینچنین معرفی کرده( در زیر) که اگر دقت بکنید هیچ نویسنده ای از ایران در این لیست وجود ندارد. در عوض دو شاعر عرب به نامهای محمود درویش و آدونیس وجود دارند و یک نویسنده ی مراکشی به نام معلوف

آموس اوز اسرائیلی و موراکامی ی ژاپنی بیشترین شانس را دارند وپل آستر و باب دیلن جزو کم شانس ترین ها برای دریافت جایزه ی نوبل. اما گاهی هم بوده که کم شانس ترین ها جوایز را برده اند

Philip Roth 4.50

- Haruki Murakami 6.00

- Amos Oz 7.00-

Claudio Magris 8.00-

Les Murray 8.00-

Joyce Carol Oates 10.00-

Tomas Tranströmer 10.00-

Thomas Pynchon 11.00-

Yves Bonnefoy 11.00-

Adonis 15.00-

Cees Nooteboom 21.00-

Ko Un 21.00-

Margaret Atwood 21.00-

Mario Vargas Llosa 21.00-

Antonio Tabucchi 26.00-

Milan Kundera 26.00-

Assia Djebar 26.00-

Bei Dao 26.00-

Don DeLillo 26.00-

Hugo Claus 26.00-

Jean Marie Gustav Le Clezio

26.00- Mahmoud Darwish

26.00- Peter Carey 26.00-

Alice Munro 41.00-

Carlos Fuentes 41.00-

Eric Elmsatr 41.00-

Gitta Sereny 41.00-

Harry Mulisch 41.00-

Herta Muller 41.00-

Ian McEwan 41.00-

Inger Christensen 41.00-

John Updike 41.00-

Willy Kyrklund 41.00-

Chinua Achebe 51.00-

Cormac McCarthy 51.00-

David Malouf 51.00-

Michel Tournier 51.00-

Umberto Ecco 51.00-

A. B. Yehoshua 101.00-

Adam Zagajewski 101.00-

E. L. Doctorow 101.00-

Eeva Kilpi 101.00-

F. Sionil Jose 101.00-

J K Rowling 101.00-

John Banville 101.00-

Julian Barnes 101.00-

Mary Gordon 101.00-

Michael Ondaatje 101.00-

Patrick Modiano 101.00-

Paul Auster 101.00-

Salman Rushdie 101.00-

William H Gass 101.00-

Bob Dylan 151.00



بعد از ده سال غور در تاریخ ادبیات سوئد و مطالعه ی آثار بزرگترین شاعران این کشور به نتیجه ای عجیب رسیدم . آخرین شاعر بزرگ سوئد گونار اکه لف است که در سال 1968 درگذشت. بعد از او سوئد دیگر هرگز شاعر بزرگی به خودش ندید. در این کشور بیش از بیست هزار شاعر وجود دارد و تعداد کتابهای چاپ شده ی شعر در هرسال هم چیزی در همین حدود است. اما هیچ کدام از این شاعران؛ حتی آنان که بزرگترین وگرانترین جوایز را به خود اختصاص می دهند در اندازه های آن شاعر بزرگ دهه ی پنجاه و شصت سوئد نیستند. اینکه چه عواملی باعث بروز نوابغ شعر می شود را فکر می کنم باید محول کنیم به تاریخ و دست سختگیرش در انتخاب بزرگان.
در دهه ی چهل شمسی که دروازه های تمدن خوابالود ایران به سمت اروپای مدرن و پیشرفته باز شد بسیاری از شاعران ما تحت تاثیر بزرگان اروپا شروع به نوشتن کردند و البته در این میان حضور نیمای متفکر هم بی تاثیر نبود. هرچند هیچکدام از شاعران دهه ی چهل؛ راه نیما را ادامه ندادند به جز اخوان که با نثری زیباتر و شعری پرتوانتر تا حدودی میراث نیما و وزن نیمایی را تکمیلتر کرد و شاملو که وزن را کنار گذاست و آهنگ شعر را جایگزین کرد و بار بزرگی را از دوش شاعران برداشت و به این ترتیب قید و بندهای زیادی را از دوش شعر برداشت و فروغ فرخزاد که شعری نوشت با زبانی مستقل با تفکری زنانه و نگاهی نو..اما این که چرا ما امروز شاعرانی به قدرت و صلابت این بزرگان نداریم خودش موضوع مقاله ای جداگانه است.مسئله ی دیگر اما این گسلی ست که بین ادبیات کلاسیک ما و شعر نوی ما اتفاق افتاد و صعود یکشبه از گودالهای خوابالود تاریخ به سمت آسمانهای روشن هویت تازه ؛عملا گروه بزرگی از مردم را از درک شعر نو عاجز کرده و تولید یک بحران بزرگ برای هویت ادبی ی ما کرده است. خود همین مسئله که هنوز دانشگاه های ایران حضور شعر نو را به رسمیت نمی شناسند خبر از این گسل بزرگ و این بحران عمیق دارد. ما برای توجیه هویت شعر امروز نه می توانیم به حافظ و سعدی تکیه کنیم ونه به مولوی و فردوسی. نیما تعاریفش را و توجیهاتش را از موسیقی و شعر غرب می آورد و با آنکه در شعرش از واژه های بومی استفاده می کند عملا شعرش بسیار نارساست است هم از نطر آوایی و هم از نظر آهنگ کلام...بنابر این این کودک شعر ما هنوز خیلی کوچک است و نمی شود انتظار زیادی از او داشت.با همه این ها برای شعر ایران آینده خوبی را می شود متصور شد. انبوه مترجمین و محققین و منتقدین کوچک و بزرک حاکی از این است که جنب و جوشی بزرگ در کشور ما در حال وقوع است که نتیجه اش را آیندگان خواهند دید. نکته ی دیگری که می خواستم بگویم اینست که بحرانی به نام بحران شعر؛ در صورتی که اصلن یک چنین چیزی وجود خارجی داشته باشد فقط مختص به ایران نیست. در انگلستان حتی یک شاعر در اندازه های ازرا پاوند و الیوت نداریم. در آلمان هیچ شاعری به قامت هولدرلین و ریلکه نداریم و در فرانسه وضع از این هم بدتر است. بعد از رنه شار هیچ کدام از شاعرانشان شعری که بتواند با شعرهای بزرگانشان رقابت بکند ندارند و تا آنجایی که می دانم در امریکا نیز بعد از والاس استیونس که در1955 درگذشت هنوز در امریکا ما شاعر بزرگی در اندازه های او نداریم هرچند جان اشبری شاعر بزرگی ست و یکی از بزرگترین شاعران معاصر جهان است.در این سالها به عنوان نمونه حتی یک شاعر امریکایی جایزه ی نوبل نگرفته. تنها یونان وایرلند و مکزیک و ترینیداد و لهستان در این چهار دهه توانستند در شعر جایزه ی نوبل بگیرند که تاثیرش درمردم اروپا و امریکا در نهایت آنچنان فراگیر نبوده. یادم می آید زمانی که شیمبورسکا جایزه ی نوبل گرفت از کتابهای او فقط 20 عدد در تمام کتابخانه های سوئد وجود داشت و بعد از برنده شدنش تعداد کتابهایش رسید به دویست و این در حالی ست که در سوئد بیش ار 2500 کتابخانه وجود دارد. پس به یک نتیجه گیری ی کلی می رسیم و آن اینکه بحران شعر اصلا و ابدا مختص ایران نیست بلکه کلا به دلیل وضعیت بحرانی ی بشر بر روی زمین تعریف شعر دچار بحران است.شاید هم با حضور رمان و ویژگی های فراگیری که رمان دارد و قابل تعمیم به تمام جنبه های زندگی ست لزوم شعر کم کم از اذهان مردم پاک می شود. شاید هم شعر باید فراز و نشیب های اجباری تاریخی را پشت سربگذارد و الان ظاهرن ما در موقعیت نشیب هستیم. و چاره ای جز صبر نداریم. یک تعریف دیگر که می شود از این شرایط کرد اینست که اکنون دوران نوشتن است و نوشتن و امیدوار بودن. اینکه شعر تبلور روح زمانه است و شعر بزرگ دیر یا زود خودش را نشان خواهد داد....تا آن روز که شاعرانی بیایند با واژه های نو و حرفهای تازه. باید منتظر بود..

Friday 14 December 2007


یادم می آید چند سال پیش که در طلا در مس خواندم از قول براهنی که نوشته بود نوشتن یعنی مردن. آن موقع به
نظرم این حرفی طبیعی آمد چون در نوشتن تو همیشه بخشی از خودت را جا می گذاری و در واقع ذره ذره به مرگ واصل می شوی. هرچند این مرگ؛ حقیقتا زندگی ی جاویدان است زندگی در ورای کلمه ها و حرف ها زندگی در آن سوی این دغدغه های زندگی مادی . اما حالا یک چیز دیگر هم می خواهم به این حرف براهنی اضافه کنم که نوشتن دویدن در حدفاصل بین مرگ و زندگی ست. هنگام نوشتن هم با زندگی تصفیه حساب می کنیم و هم با مرگ. یعنی آدم نویسنده فرقش با غیر نویسند در این است که هم می تواند در این لحظه باشد وهم در لحظه ای که خاطر ه ای این لحظه در ذهنش زنده می شود. یعنی دل نبستن تنها به این جهان و همیشه روی این شیروانی داغ خود را چون گربه ای با پاهای سوخته به جلو کشاندن. سوختن؛ سوختن دائم ..تا باور کنی که مرگ همیشه در توهست و همه جا آن را با خود چون سایه ای حمل می کنی.تا باور کنی که مرگ سمت روشن زندگی ست سمت سایه روشنی که در خنکای سایه بان آن بتوانی بیاسایی و نفسی عمیق بکشی بی آنکه ریه هایت به درد بیایند از گند دود این جهان. حالا نوشتن بهانه ای شد برای ابراز این سایه ها که دورو برم می چرخند و سرود می خوانند. اگر زندکی ترانه ای بود با فرکانس های متواتر در عوض مرگ سرودی ست دلپذیر که در امتداد افق می گذرد در حد فاصل دریا و افق. آنجایی که کلمه به پایان می رسد و معنای معنای همه چیز آشکار می شود و آنجادیگر نه به نوشتن و نه غور در هستی احتیاجی نیست چرا که اگر می نویسیم برای اینست که نمی دانیم برای اینست که می خواهیم به تعریف برسیم.ولی وقتی تعریف از ما پیشی می گیرد دیگر کلمه بهانه می شود.مثل زندگی که دوران بارداری برای مرگ است. و ما جینین های نارسی هستیم در انتظار تولد. تولد به سوی مرگ زیبا و رهایی بخش. والسلام

Monday 10 December 2007

دارم به مدرسه می روم که به بهترین شاگردان سال جایزه بدهم. این سومین سال متوالی ست که این کار را می کنم. کار با بچه ها را دوست دارم . انشاهاشان را که می خوانم می بینم جهانشان خیلی بی شیله پیله است. آزروهای بزرگی ندارند. بیشتر پسرها دوست دارند خلبان شوند و بیشتر دخترها دوست دارند مهماندار هواپیما باشند. عجیب است این شوق سفر که در انسان هست. این که نخواهی یک جا بایستی. اما حالا گیرم که یک جا هم ایستادی.فکر می کنی اتفاقی می افتد؟ گاهی مواقع مکن است پس هم بروی. اما سفر بسیار همیشه هم تجربه نیست. گاهی سفرها درونی اند و آنوقت مسافت را با هیچ متری اندازه نمی توان گرفت. گاهی سفرها ی کوچک به اندازه ی سفرهای بزرگ پر از تجربه اند. اما هیچ وقت سفر چیز بدی نیست حتی اگر اجباری باشد مثل سفر به گور که به قول سهراب م انشا اله به خیربگذرد.

Friday 7 December 2007

داستان زندگی من حکایت پرپیچ و خمی است که تنها همین شمع قادر به نوشتنش است. و نوشتن شمع هم سوختن است وقتی که متن کامل شد دیگر نه اثری از مولف هست و نه اثری از اثر . یعنی هم ما با مرگ مولف روبرو هستیم و هم با مرگ اثر. زندگی من هم مثل این شمع بوده که شوخته ام و به زودی ناپدید خواهم شد مثل این شمع . آن وقت نه هیچ حرفی و نه هیچ نوشته ای قادر با بیان من غایب من نیست. آنوثت همه چیز به اضافه و منهای صفر خواهد شد. زندگی ب مرگ برابر و مرگ برابر با نیستی و نیستی برابر با تاریکی و تاریکی برابر با نبودن خواهد بود.
نبرد عم من همه حکایت زخم های بسیار است و شکست های بی شمار
جنگجویی که هرگز نجنگید ولی مغلوب شد در نبردی که سیاهی در سیاهی گم شد و من ماند و تنی پوسیده زیر صدهزار خروار خاک
و دیگر هیچ کلاغ سیاهی حفره در اسمان نمی زند که نغمه کامل است