Saturday 28 June 2014

نگاهی به خطابه های زمینی منصور کوشان








نگاهی به
خطابه های زمینی
منصور کوشان
نشر اچ اند اس مدیا

جلد کتاب را که نگاه می کنم, نام کتاب برایم فریبنده است. طرح جلد کتاب؛ تصویری گویاست و هم مبهم. طرح تصویر زنی ست با چهره ای گمنام با گوشواره ای از گیلاس حقیقی. اما آیا گیلاس حقیقی ست یا تصویری از گیلاس حقیقی ست؟ و چرا موهای سیاه در زمینه ی تصویر سیاه و سفید, خیلی سیاه است. آنیمای شاعر از همین ابتدای مجموعه؛ ما را تشویق به ملاقات چهره ای دیگر از یک نمایشنامه نویس فیلمنامه نویس مقاله نویس محقق پژوهشگر نویسنده ی کارگردان ایرانی می برد. می توانم بگویم با خواندن این مجموعه مطمئن شدم  منصور کوشان, بسیار شاعر است و شعر او فشرده ی تجربه های سالهای نویسندگی ی اوست. منصور کوشان, شاعری بی ادعاست. اما شعرش می تواند ادعا کند. منصور کوشان توانسته معناهای بسیار را  در کلماتی کوتاه در ساختمانی فشرده و موجز به عرصه ی نمایش بگذارد. صیقل کلماتش از جنس تحملند, از جنس غربتی غریب, از جنس یک تنهایی ی ناب، از نوع یک روایت منثور با زبانی شاعرانه در وزنی آزاد. در سرتاسر این مجموعه می شود تصویری از اندوهی طولانی دید. شاعر, جهان را زشت می بیند اما تلاش دارد زیبا تصویر کند, هرچند ردپای خراش  سالیان غربت و زخم دشنه ی دشمنان دوست نما, چون تصویری غیر مستقیم از میان شعرها سرک می کشد. اما  منصور کوشان را کسی نمی بینم که ناملایمتی های زمانه, توانسته باشد از پایش درآورد. او سردبیر خستگی ناپذیر جنگ زمان است. او سردبیر باپشتکار مجموعه های درخشان بسیاری در نشر آرست است. و مجموعه مقالات و شعرها و نمایشنامه ها و فیلمنامه ها و سرمقاله ها و پژوهش هایش, خبر از روحی بیقرار و ذهنی فعال می دهد که می خواهد جهان را در هنر ؛ فشرده کند و از میان اندوه و ابریشم, راهی به سمت زنان فراموش شده و  دهان خاموش بگشاید به سمت  تثلیث جادو و  ناخدابانو . شاعر می خواهد از عشق های شیطان بگوید؛  از راز بهارخواب و  آداب زمینی در محاق. او  با خواب صبوحی و تبعیدی‌ها از واهمه‌های مرگ  تا واهمه های زندگی می گذرد  واز ثانیه ها و ساعت هایی با زانیه  سخن می گوید که راز مولودی های عاشقانه  است. شاعر در این مسیر  از هزاره های کهن گذر می کند. از  گفت سنگ ها  می گذرد ازپشت  پنجره‌ی رو به‌جهان به هستی نگاه می کند تا مفهوم دیگر الفبا را بنویسد و با خواننده همراه شود؛ به همراه  سال‌های شبنم و ابریشم  در جوار قدیسان آتش که خواب خواب‌های زمان می بینند در معیت انسانی مضطرب که همچون فیلسوفی اندیشناک و مضطرب, خیره می ماند به عقربه های لرزان ساعتی که سفرهای عینی و ذهنی را از آینه های زمان به چالشی در فراسوی متن, فرامی خواند.
در این مجموعه , شعرهای بسیار خوبی هست که می شود بارها و بارها خواند و هربار معنای تازه ای در آن ها یافت:

شناور در حجمی از حیات
از مغاک آمده ایم
با فریادی از روشنایی

تصویر خوبی از زندگی و مرگ. و مغاک چیست جز خاک, که همانطور که خیام می گوید؛ از خاک برآمدیم و بر خاک شدیم. و جنس سکوت از تاریکی است. و مرگ؛ چیزی نیست جز شناور شدن در مغاک خاک, فریادی در سکوت در حجمی از حیات به حجمی از مرگ, منتهی می شود. در نقد قبلی ام بر شعرهای منصور کوشان گفته ام او شاعری ست فیلسوف. اما در این کتاب, نگاهش به جهان, به تصویر؛ به واژه و به هستی عمیقتر و درونی تر شده. و سطرها گاه پهلو می زنند به عرفان. منتها نوع بیان عارفانه ی او از جنسی نیست که ما در شعر کلاسیک ایران می شناسیم. نکته ی قابل ملاحظه ی دیگری که در شعر او به چشم می خورد؛ تمرکز او بر روی زبان و نگاه تغزلی اش به انسان است؛ نگاهی که پیشتر؛ تمرکز روایت داشت . اکنون؛ بیشتر متمایل به تمرکز زبانی تصویری ست:
ودر نگاهی به درون, کاوشگر نگاهی دیگر به مرگ است در کشف جاودانگی:
مردن بازآمدن به خویش است
نگرشی به درون
در شعر سرنوشت, تشبیه زندگی هست به قطار. قطاری که از یک مسیر می گذرد. از پنجره های این قطار؛ منظره ای متصور نیست. هدف نهایی این قطار؛ مرگ است. و مسافران, بی هیچ هیاهویی, به تماشای مرگ خود نشسته اند. اما اگر همین شعر را از آخر به اول بخوانیم, می رسیم به این سوال که: کدام دست ها این قطار را هدایت می کنند؟ هیچ نمی دانیم
کدام دست ها این قطار را هدایت می کنند؟
پنجره هایش را هیچ چشم انداری نیست
و مسافرانش
بی هیچ هیاهویی از آغاز و از انجام
مرگ خود را به تماشا نشسته اند
و هیچ حرفی برای گفتن نیست جز سوالی که بی جواب می ماند. جوابی که ادامه ی سوالی ست و سوالی که ادامه ی جواب است؛ مثل خود زندگی که یک علامت سوال بزرگ است در برابر سوالهای مرگ. و در انتظار پاسخ زندگی ؛ مرگ را به تماشا می نشینیم
ماه شناور در آبی آب
آبی ی آب شناور در ماه
شعری عاشقانه با زبانی روان, ماهی که شناور است در آبی ی اب و آبی ی آب که شناور است در ماه. ولی در سطر بعد به ناگهان پرشی تصویری به وجود می آید و شاعر احساس می کند گم شده است. و اعلام می کند کسی را گم کرده است
گم می کنم تو را
نمی دانم کجاییم؟
از هویت این شخص ثالث, هیچ نمی دانیم. شاعر توضیح نمی دهد. در سطر بعد می گوید: نمی دانم کجاییم؟ و دوباره از خود می پرسد و همزمان پاسخ می گیرد: در آبی ی آب یا در آب آبی. و چون سطر آخر؛ تکرار سطر اول است, شعر را از آخر به اول می خوانیم تا معنای دیگری برای پایان شعر بیابیم: گم می کنم تو را؛ نمی دانم کجاییم؟
در آبی ی آب
یا
در آب آبی
و شاید این شعر؛ گزارشی از وضعیت حیران زندگی ی تبعیدی است که گم کرده ای دارد که نمی داند چیست یا کدام است یا کجاست. و میان غربت غریبش و ماه شناور؛ راهی می یابد, آبی چون آب ؛ که آب, همان معنای فاصله است.

سهراب رحیمی
دسامبر 2013

مالمو سوئد

No comments: