Wednesday 26 December 2007



بعد از ده سال غور در تاریخ ادبیات سوئد و مطالعه ی آثار بزرگترین شاعران این کشور به نتیجه ای عجیب رسیدم . آخرین شاعر بزرگ سوئد گونار اکه لف است که در سال 1968 درگذشت. بعد از او سوئد دیگر هرگز شاعر بزرگی به خودش ندید. در این کشور بیش از بیست هزار شاعر وجود دارد و تعداد کتابهای چاپ شده ی شعر در هرسال هم چیزی در همین حدود است. اما هیچ کدام از این شاعران؛ حتی آنان که بزرگترین وگرانترین جوایز را به خود اختصاص می دهند در اندازه های آن شاعر بزرگ دهه ی پنجاه و شصت سوئد نیستند. اینکه چه عواملی باعث بروز نوابغ شعر می شود را فکر می کنم باید محول کنیم به تاریخ و دست سختگیرش در انتخاب بزرگان.
در دهه ی چهل شمسی که دروازه های تمدن خوابالود ایران به سمت اروپای مدرن و پیشرفته باز شد بسیاری از شاعران ما تحت تاثیر بزرگان اروپا شروع به نوشتن کردند و البته در این میان حضور نیمای متفکر هم بی تاثیر نبود. هرچند هیچکدام از شاعران دهه ی چهل؛ راه نیما را ادامه ندادند به جز اخوان که با نثری زیباتر و شعری پرتوانتر تا حدودی میراث نیما و وزن نیمایی را تکمیلتر کرد و شاملو که وزن را کنار گذاست و آهنگ شعر را جایگزین کرد و بار بزرگی را از دوش شاعران برداشت و به این ترتیب قید و بندهای زیادی را از دوش شعر برداشت و فروغ فرخزاد که شعری نوشت با زبانی مستقل با تفکری زنانه و نگاهی نو..اما این که چرا ما امروز شاعرانی به قدرت و صلابت این بزرگان نداریم خودش موضوع مقاله ای جداگانه است.مسئله ی دیگر اما این گسلی ست که بین ادبیات کلاسیک ما و شعر نوی ما اتفاق افتاد و صعود یکشبه از گودالهای خوابالود تاریخ به سمت آسمانهای روشن هویت تازه ؛عملا گروه بزرگی از مردم را از درک شعر نو عاجز کرده و تولید یک بحران بزرگ برای هویت ادبی ی ما کرده است. خود همین مسئله که هنوز دانشگاه های ایران حضور شعر نو را به رسمیت نمی شناسند خبر از این گسل بزرگ و این بحران عمیق دارد. ما برای توجیه هویت شعر امروز نه می توانیم به حافظ و سعدی تکیه کنیم ونه به مولوی و فردوسی. نیما تعاریفش را و توجیهاتش را از موسیقی و شعر غرب می آورد و با آنکه در شعرش از واژه های بومی استفاده می کند عملا شعرش بسیار نارساست است هم از نطر آوایی و هم از نظر آهنگ کلام...بنابر این این کودک شعر ما هنوز خیلی کوچک است و نمی شود انتظار زیادی از او داشت.با همه این ها برای شعر ایران آینده خوبی را می شود متصور شد. انبوه مترجمین و محققین و منتقدین کوچک و بزرک حاکی از این است که جنب و جوشی بزرگ در کشور ما در حال وقوع است که نتیجه اش را آیندگان خواهند دید. نکته ی دیگری که می خواستم بگویم اینست که بحرانی به نام بحران شعر؛ در صورتی که اصلن یک چنین چیزی وجود خارجی داشته باشد فقط مختص به ایران نیست. در انگلستان حتی یک شاعر در اندازه های ازرا پاوند و الیوت نداریم. در آلمان هیچ شاعری به قامت هولدرلین و ریلکه نداریم و در فرانسه وضع از این هم بدتر است. بعد از رنه شار هیچ کدام از شاعرانشان شعری که بتواند با شعرهای بزرگانشان رقابت بکند ندارند و تا آنجایی که می دانم در امریکا نیز بعد از والاس استیونس که در1955 درگذشت هنوز در امریکا ما شاعر بزرگی در اندازه های او نداریم هرچند جان اشبری شاعر بزرگی ست و یکی از بزرگترین شاعران معاصر جهان است.در این سالها به عنوان نمونه حتی یک شاعر امریکایی جایزه ی نوبل نگرفته. تنها یونان وایرلند و مکزیک و ترینیداد و لهستان در این چهار دهه توانستند در شعر جایزه ی نوبل بگیرند که تاثیرش درمردم اروپا و امریکا در نهایت آنچنان فراگیر نبوده. یادم می آید زمانی که شیمبورسکا جایزه ی نوبل گرفت از کتابهای او فقط 20 عدد در تمام کتابخانه های سوئد وجود داشت و بعد از برنده شدنش تعداد کتابهایش رسید به دویست و این در حالی ست که در سوئد بیش ار 2500 کتابخانه وجود دارد. پس به یک نتیجه گیری ی کلی می رسیم و آن اینکه بحران شعر اصلا و ابدا مختص ایران نیست بلکه کلا به دلیل وضعیت بحرانی ی بشر بر روی زمین تعریف شعر دچار بحران است.شاید هم با حضور رمان و ویژگی های فراگیری که رمان دارد و قابل تعمیم به تمام جنبه های زندگی ست لزوم شعر کم کم از اذهان مردم پاک می شود. شاید هم شعر باید فراز و نشیب های اجباری تاریخی را پشت سربگذارد و الان ظاهرن ما در موقعیت نشیب هستیم. و چاره ای جز صبر نداریم. یک تعریف دیگر که می شود از این شرایط کرد اینست که اکنون دوران نوشتن است و نوشتن و امیدوار بودن. اینکه شعر تبلور روح زمانه است و شعر بزرگ دیر یا زود خودش را نشان خواهد داد....تا آن روز که شاعرانی بیایند با واژه های نو و حرفهای تازه. باید منتظر بود..

No comments: