Friday 14 December 2007


یادم می آید چند سال پیش که در طلا در مس خواندم از قول براهنی که نوشته بود نوشتن یعنی مردن. آن موقع به
نظرم این حرفی طبیعی آمد چون در نوشتن تو همیشه بخشی از خودت را جا می گذاری و در واقع ذره ذره به مرگ واصل می شوی. هرچند این مرگ؛ حقیقتا زندگی ی جاویدان است زندگی در ورای کلمه ها و حرف ها زندگی در آن سوی این دغدغه های زندگی مادی . اما حالا یک چیز دیگر هم می خواهم به این حرف براهنی اضافه کنم که نوشتن دویدن در حدفاصل بین مرگ و زندگی ست. هنگام نوشتن هم با زندگی تصفیه حساب می کنیم و هم با مرگ. یعنی آدم نویسنده فرقش با غیر نویسند در این است که هم می تواند در این لحظه باشد وهم در لحظه ای که خاطر ه ای این لحظه در ذهنش زنده می شود. یعنی دل نبستن تنها به این جهان و همیشه روی این شیروانی داغ خود را چون گربه ای با پاهای سوخته به جلو کشاندن. سوختن؛ سوختن دائم ..تا باور کنی که مرگ همیشه در توهست و همه جا آن را با خود چون سایه ای حمل می کنی.تا باور کنی که مرگ سمت روشن زندگی ست سمت سایه روشنی که در خنکای سایه بان آن بتوانی بیاسایی و نفسی عمیق بکشی بی آنکه ریه هایت به درد بیایند از گند دود این جهان. حالا نوشتن بهانه ای شد برای ابراز این سایه ها که دورو برم می چرخند و سرود می خوانند. اگر زندکی ترانه ای بود با فرکانس های متواتر در عوض مرگ سرودی ست دلپذیر که در امتداد افق می گذرد در حد فاصل دریا و افق. آنجایی که کلمه به پایان می رسد و معنای معنای همه چیز آشکار می شود و آنجادیگر نه به نوشتن و نه غور در هستی احتیاجی نیست چرا که اگر می نویسیم برای اینست که نمی دانیم برای اینست که می خواهیم به تعریف برسیم.ولی وقتی تعریف از ما پیشی می گیرد دیگر کلمه بهانه می شود.مثل زندگی که دوران بارداری برای مرگ است. و ما جینین های نارسی هستیم در انتظار تولد. تولد به سوی مرگ زیبا و رهایی بخش. والسلام

No comments: